چهار شنبه 13 تیر 1403 7/3/2024

به وب سایت رسمی روزنامه طلوع خوش آمدید

دوشنبه 24 مرداد 1390 ، 14 : 16

کد خبر : 445

از 0 نفر 0

خادم الحسيني از چراهاي بي جواب زندگي مي گويد

خادم الحسيني از چراهاي بي جواب زندگي مي گويد

عباس خادم الحسيني : يكي از مواردي كه از ميزان شادي دروني و آرامش خاطر مي كاهد ...

يكي از مواردي كه از ميزان شادي دروني و آرامش خاطر مي كاهد و توليد كنندهي انواع احساسات، و عواطف منفي است فلسفه جويي است. البته اشتباه برداشت نكنيد منظورم از فلسفه جويي،  آموختن علم فلسفه و يا آشنايي با نظرات فلاسفه ي بزرگ جهان نيست بلكه در اينجا منظور از فلسفه جويي، تمركز بي فايده، غير عاقلانه و پوچ روي علت و فلسفه ي اتفاقاتي است كه شما در بروز آنها هيچ نقشي نداشته ايد اما آنها در زندگي شما بسيار نقش دارند.

   اين نوع فلسفه جويي معمولاً با پرسيدن سوالاتي خاص و تكراري شروع مي شود كه فرد فلسفه جو مدام آنها را از خود مي پرسد و هرگز هم جوابي براي آنها پيدا نمي كند. اين سوالات آنقدر ذهن فرد را به خود مشغول  مي كنند كه وي از بسياري از افكار ديگر باز مي ماند. البته واقعيت اين است كه افراد فلسفه جو اصلاً به دنبال رسيدن به جواب نيستند بلكه به طرز غير عاقلانه اي تمايل دارند در خودِ سوال غرق شوند  و اين غرق شدن يعني افتادن درگرداب بي انتهاي غم و افت شديد سطح شادي دروني.‌

‌    فلسفه جويي جلوي نگاه فرد به آينده را مي گيرد، اجازه بلند نظري و دور انديشي را از وي سلب مي كند و در عوض او را ابر اثر نوعي كوته فكري، معطوف به گذشته اي مبهم و سوالاتي مبهم تر مي كند.

   حال به اين سوالات دقت كنيد. اگر شما گاه گاهي آنها را از خود پرسيده ايد و يا به آنها تفكر كرده ايد بدانيد كه ويروس فلسفه جويي سراغ شما هم آمده است  - چرا من بايد در اين خانواده به دنيا بيايم؟

- چرا‌ من در يك خانواده ي ثروتمند به دينا نيامده ام؟

- چرا پدر و مادر من بايد اين ها باشند؟

- چرا من بايد مجبور باشم به اين شكل زندگي كنم؟

- چرا من جاي فلاني نيستم؟

- چرا قد و قامت من بايد اين اندازه باشد؟

- چرا جثه ي من به اندازه  فلاني نيست؟

- چرا من اين شكلي به دنيا آمده ام ؟

-‌  چرا فلاني زيبا و جذاب است و من نيستم؟

-‌  چرا من بايد در ايران ( يا هر جاي ديگري) به دنيا بيايم؟

- چرا بايد اين طور شود؟

- چرا بايد اين بلا سر من بياد؟

- من دارم تاوان كدام گناه نكرده ام را پس مي دهم؟

- مگر من چه كرده ام كه بايد فلان اتفاق برايم بيفتد؟

- چرا خداوند به فلاني‌ همه گونه نعمت داده و به من هيچ؟

اينها نمونه سوالاتي هستند كه فرد فلسفه جو دائماً از خود مي پرسد و ازآنجايي كه جوابي براي آنها پيدا نمي كند به اعصاب و روان خود لطمه مي زند و از ميزان شادي دروني خود مي كاهد.

    بايد بدانيد كه سوالات زيادي در دنيا وجود دارند كه كاملاً اضافي و بي فايده اند و پرسيدن آنها هيچ سودي براي شما ندارد. برخي از چراها هيچ جوابي ندارند. اصلاً دليلي هم نداردكه جواب  داشته باشند * زيرا زندگي همين است و شما به اقتضاي انسان بودن نمي توانيد به علت و حكمت بسياري از مسايل آن پي ببريد و به قول خواجه حافظ شيرازي:

                “ حافظ اسرار الهي كس نمي داند خموش

و يا به قول سهراب سپهري:

كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ

كار ما شايد اين است

كه در افسون گل سرخ شناور باشيم

پشت دانايي اردو بزنيم

دست در جذبه ي يك برگ بشوييم و سرخوان برويم

صبح ها وقتي خورشيد در مي آيد متولد بشويم

هيجان ها را پرواز دهيم

‌‌   به دنبال فلسفه ي خيلي از وقايع گشتن و * علت موارد ناخواسته ي زندگي را دركانون توجه و تمركز قرار دادن و همه ي عمر با دريايي از چراها و اگرهاي بيفايده دست و پنجه نرم كردن نه تنها چيزي را عوض نمي كند بلكه باعث تحليل رفتن انرژي و بروز آشفتگي هاي ذهني و پريشان حواسي فلسفي مي شود كه اين موارد شما را در حل ساير مسايل زندگي ناكام مي گذارند.

   كلمه اي كه معمولاً بعد از اين چراها ذهن را به خود مشغول مي كند “ كاشكي “ است. جالب اين جاست كه كلمه ي كاشكي ( كاش، اي كاش ) در اغلب زبان ها و فرهنگ ها وجود دارد. به عنوان مثال ما ايراني ها ضرب المثلي داريم با اين مضمون كه :  “ كاشكي را كاشتند سبز نشد “ و فرانسوي ها ضرب المثل ديگري در مورد كاشكي دارند كه مي گويد : “ با كاشكي مي توان پاريس را در يك بطري جا داد“.

  در اغلب موارد استفاده از كاشكي يعني آرزوي به وقوع پيوستن اتفاقي كه هرگز امكان به وقوع پيوستن ندارد. مثلا: ً

- كاشكي فلاني پدرم بود.‌‌

- كاشكي اين اتفاق در زندگي من نيفتاده بود.‌‌

-‌  كاش من در فلان جا به دنيا آمده بودم.‌‌

متأسفانه هميشه همراه با اين نوع اي كاش گفتن ها، نوعي حسرت، غبطه و اندوه وجود دارد كه مي تواند بسيار مخرب و زيان بار باشد.

   زيان باريِ اين احساسات منفي از يك طرف و ز جوي كه از پيدا كردن يا نكردن مقصر اين ناكامي هاي مي كشيد از طرف ديگر شادابي و نشاط را بر شما حرام خواهند كرد. وقتي كه شما بدين شكل اسير چراها و اي كاش ها شويد، ذهن تان به طور ناخودآگاه  به دنبال مقصر مي گردد. در اين حالت ممكن است اطرافيان، در گذشتگان، زمانه، حكومت، كائنات و يا حتي خدا را مقصر بدانيد.

   ذهن شما چه مقصر را پيدا بكند چه پيدا نكند در هر حال اين شماييد كه آسيب مي بينيد زيرا اين افكار آزار دهنده، اين چراهاي بي جواب و اين اي كاش هاي بي فايده، شما را كلافه، خسته و سردر گم خواهند كرد و باعث دلزدگي تان از همه چيز ( زندگي، اطرافيان، روابط و يا حتي خودتان ) مي شوند. جالب اين جاست كه تا شما دست از آنها بر نداريد آنها دست از سر شما بر نخواهند داشت. شما با وجود آنها از زندگي تان لذتي نخواهيد برد و همه چيز براي تان تيره و آزار دهنده خواهد بود ( مقداري اين قضيه به ميزان فلسفه جويي شما بستگي دارد ) بهتر است در موارد* هرگز به دنبال مقصر نگرديد چون در هر حال يا اصلاً مقصري وجود ندارد يا اگر هم وجود داشته باشد پيدا كردن آن هيچ سودي براي شما ندارد.

پيشنهاد مي كنم به جاي اين كه به “ چرا” ها فكر كنيد بهچگونهها بينديشيد.

   به خاطر داشته باشيد كه مي توان شكل ديگري هم زندگي كرد. مي توان از فلسفه جويي هاي پوچ و بي فايده دست برداشت. مي توان با  پاك كردن فرهنگ نادرست فلسفه جويي از ذهن، بسيار لذت بخش تر و آرام تر زندگي كرد.

   اگر مي خواهيد با آرامش بيشتري زندگي كنيد  و از شادماني و نشاط دروني بيشتري برخوردار باشيد هرگز به اين گونه چراها و اي كا ش ها اجازه ي عرض اندام ندهيد. آنها نبايد هيچ جايي در زندگي شما داشته باشند. زيرا وجود آنها حسرت و اندوه را براي شما به ارمغان مي آورد، شادي و امنيت خاطر را از شما مي گيرد، انگيزه را در شما مي كُشد، انرژي هاي دروني تان را تحليل مي برد و آشفتگي هاي ذهني را به شما هديه مي دهد.

  پس به جاي اين كه با فلسفه جويي، آب در هاون بكوبيد بهتر است به فكر راهي براي گريز از اين عامل خود تخريبي باشيد. اما چگونه مي توان بر اين روند مخرب از عملكرد مغز غلبه كرد؟

‌‌    يكي از راه هايي كه به وسيله ي آن مي توانيد فلسفه جويي را كنار بگذاريد، پذيرش است. در واقع پذيرش نقطه ي مقابل فلسفه جويي است. مي توان بسياري از موارد ناخواسته  و ناخوشايند زندگي را با شجاعت و فهميدگي پذيرفت و با آنها كنار آمد.

   براي داشتن يك ذهن آرام تر، چاره اي نداريد جز اين كه اين گونه مسايل را همان طور كه هستند بپذيريد زيرا شما در هر حال نمي توانيد آن ها را عوض كنيد. اين شرايط خاص نمي توانند جور ديگري باشند. خواست خدا ( كه قطعاً حكمتي در آن است كه ما از آن بي خبريم ) اين بوده كه براي شما چنين شرايطي رقم بخورد و كارش هم نمي توان كرد. حال خودتان انتخاب كنيد : هم مي توانيد عاقلانه و منطقي آنها را به عنوان جزيي از واقعيت هاي  زندگي تان بپذيريد و با آنها سازش كنيد، هم مي توانيد با فلسفه جويي و عدم پذيرش، زندگي خود را تباه كرده و به اعصاب و روان خود آسيب بزنيد و از شادماني و نشاط دروني خود بكاهيد.

    ديل كارنگي در اين زمينه مي گويد : “ بعضي از مسايل همين طور كه هستند، هستند و جور ديگري نمي توانند باشند. وقتي عقل سليم حكم مي كند كه مقاومت ما در برابر يك موضوع، تغييري در آن به وجود نمي آورد و شرايط هم به شكل ديگري نخواهد بود، ديوانگي محض است كه بيهوده به دنبال چيزي بگرديم كه پيدا نخواهيم كرد “. شو پِنهاور نيز جمله ي زيبايي در اين زمينه دارد كه مي گويد : “ در سفر زندگي بهترين توشه آن است كه بدانيم چه موقع تسليم شويم.

   به خاطر داشته باشيد كه تسليم شدن هميشه نشانگر ضعف نيست بلكه در بسياري از موارد نشان دهنده ي  فهميدگي، پختگي و بزرگواري است. از طرفي واقع بيني نيز نشان دهنده ي بينش صحيح و عاقلانه است. پس واقع بين باشيد و خودتان، زندگي تان و شرايط زندگي تان را بپذيريد و آن را انكار نكنيد.

   وقت، نيرو و تمركز خود را بي دليل صرف آنچه كه مي بايست باشد و نيست نكنيد زيرا اين كار نه تنها هيچ ثمري براي تان ندارد بلكه قدرت دروني تان را نيز براي رسيدن به موفقيت بيشتر تحليل مي برد. اجازه ندهيد فلسفه جويي، ذهن تان را پريشان كند. به موضوعات واقعي بپردازيد نه به فكر مشغولي درباره ي آنچه كه واقعي نيست و وجود ندارد

    كار ديگري كه به جاي فلسفه جويي مي توانيد انجام دهيد كم رنگ كردن تأثير شرايط است. بدين شكل كه پذيرش را با عمل در هم بياميزيد تا نتيجه ي آن گريز از فلسفه جويي باشد. به خاطر داشته باشيد كه پذيرش يك واقعيت هميشه به معناي تأييد آن و يا تسليم شدن در برابر آن نيست. مي توان يك واقعيت را پذيرفت اما در عين حال براي تغيير دادن آن و يا تغيير دادن تأثير آن تلاش كرد. به عنوان مثال شما نمي توانيد پدر يا مادر خود را عوض كنيد، نمي توانيد به گذشته برگرديد و وضعيت مالي پدرتان را قبل از اين كه شما به دنيا بياييد تغيير دهيد، نمي توانيد فرم و شكل صورت خود و يا درشتي و كوچكي اندام خود را عوض كنيد، نمي توانيد موقعيت جغرافيايي محل تولدتان  را تغيير دهيد اما در عوض كارهاي زيادي هم هستند كه شما مي توانيد به جاي اين كارها انجام دهيد مثلاً اگر ناراحتيد از اين كه در يك خانواده ي فقير متولد شده ايد مي توانيد با تلاش و كوشش، خود را به بالاترين قلههاي ثروت برسانيد. اگر از نوع استخوان بندي و يا كوتاهي قد خود ناراحتيد ميتوانيد با ورزش و تغذيه ي صحيح، صاحب زيباترين و خوش استيل ترين بدن ها شويد. اگر از محيطي كه در آن زندگي مي كنيد و يا از قوانين حاكم بر آن راضي نيستيد مي توانيد خود را به موقعيتي برسانيد كه بتوانيد هر جاي دنيا كه خواستيد زندگي كنيد.

   اجازه بدهيد يك مثال واقعي براي تان بزنم. يكي از شادگردان من به نام پ. الف سال هاست كه شديداً دچار ويروس فلسفه جويي شده و اين ويروس، شادي و نشاط را از زندگي او ربوده است به  طوري كه در تمام اين سا لها كه او را مي شناسم هر گز او را شاد و راضي نديده ام. او هميشه نق مي زند و از فلسفه ي مواردي كه نارضايتياش را در زندگي بر مي انگيزند حرف مي زند. غمي جانكاه هميشه در نگاه يا كلام او وجود دارد.

جالب اين جاست كه هر حرفي كه با او زده *شود در هر حال موضوع به فلسفه جويي و سوالات هميشگي اش ختم مي گردد.

   او از اين كه در ايران زندگي مي كند و از اين كه قوانين اسلامي در اين كشور رعايت مي شود شديداً ناراحت است. تقريباً مي توانم بگويم كه اين سوالات را هر وقت كه با هم ملاقات داشته باشيم از او مي شنوم  :

- چرا من بايد در ايران به دنيا بيايم؟

- چرا من مجبورم قوانين دست و پا گير اين كشور را تحمل كنم؟

- چرا اين جا آزادي به آن شكلي كه در كشورهاي اروپايي هست وجود ندارد؟

‌- چرا من نمي توانم با هر پوششي كه دلم خواست به خيابان، محل كار، دانشگاه يا هر جاي ديگر بروم؟

- چرا ديگران آن پوششي را كه افراد دركشورهاي اروپايي دارند نمي توانند داشته باشند ؟

- چرا در ايران فلان چيز و چنان چيز نيست؟

- و ده ها سوال ديگر، مساله اين جاست كه او به دنبال جواب يا راه حل نيست بلكه دوست دارد ذهن خود را با اين سوالات  آشفته كرده و خود را غصه دار و ناراحت كند. حال با اين توضيحاتي كه دادم شما فكر مي كنيد راه حل مشكل شاگرد من چيست؟

-‌    احتمالاً درست حدس زده ايد.‌ راه اول اين كه خودش را با شرايط تطبيق دهد يعني شرايط را همان طور كه هست بپذيرد و با آن كنار بيايد و راه دوم هم اين است كه تلاش كند و خود را به موقعيت مالي يا علمي مناسبي برساند تا بتواند در هر كشوري كه دوست دارد آزادانه زندگي كند. گمان مي كنم به غير از اين دو راه حل، هيچ راه ديگري وجود نداشته باشد. ‌

-‌   در هر حال نكته ي مهم اين جاست كه غر زدن و فلسفه جويي ذهني مشكلي را حل نكرده و چيزي را هم عوض نمي كند و جز اين كه از ميزان شادي دروني، آرامش رواني شما مي كاهد هيچ تأثير ديگري ندارد. پس شجاعانه و قاطعانه با آنچه كه هست روبرو شويد، يا آن را بپذيريد و يا اگر مي توانيد همه ي تلاش خود را براي تغيير دادنش بكار بگيريد اما هرگز به دليل گله مندي و نارضايتي از شرايط ناخواسته اي كه در آن هستيد از اسلحه ي فلسفه جويي ذهني استفاده نكنيد. چرا كه اين اسلحه به شكلي طراحي شده است كه فقط به طرف صاحب خودش شليك مي كند. ‌

عباس خادم الحسيني


ارسال دیدگاه Post comments


comment

قدر خادم الحسینی

پسر عمو جان سلام متن زیبای شما را مطالعه نمودم واز ان فیض بردم

1390/6/20

comment

ناهیدخادمی

سلام عالی بود.

1392/1/17

comment

سارا

عالی عالی عالی بود خیلی به دردم خورد جواب گرفتم ممنون و متشکر

1392/8/29

آخرین عناوین « اندیشه »

صفحه اینستاگرام روزنامه طلوع کانال واتس اپ روزنامه طلوع

پربازدیدترین ها