در مواقعی از زندگی فردی یا اجتماعی مان به شرایطی می رسیم که مجبوریم بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنیم. طبیعی است که بین این دو، به پذیرش «بد» رضایت می دهیم تا از شر«بدتر» نجات یابیم. نیاز به توضیح و تشریح همه اینها نیست، هر کسی با مواجهه به زندگی خودش متوجه می شود که در تمام ابعاد زندگی با نمونههایی از این بدو بدتر مواجه بوده است: مریضی های متضاد، خریدن و نخریدنها، رفتن و نرفتن ها، گفتن و نگفتنها، نوشتن و ننوشتن ها، دوستی و قطع دوستیها، زیر بار رفتن و یا عدم تسلیم، خندیدن و گریه کردن ها، انجام کارهای فرهنگی، سیاسی، ورزشی، اقتصادی و ... همه و همه در برخی موارد با بخش «بد» و «بدتر» آنها روبرو می شویم و مجبور به گزینش یکی از آنها هستیم.
اگر می شد که انسان هیچکدام را انتخاب نکند که خیلی عالی و عقلپسند بود ولی بحث ما متمرکز بر زمانی است که راه گریز از
این انتخاب نیست و مجبوریم یکی از این دو را بپذیریم.
به نظر شما، باید چه کار کنیم که چنین شرایطی رخ ندهد؟ آیا اراده و پیشگیری ما در همه این موارد، حرف اصلی را می زند؟ یا گزینش های اینچنینی معلول یک فرآیند مستمر است که ریشه آن در جاهای مختلف می باشد و بر ما تحمیل می شود؟
ما به عنوان یک فرد باید دایم عملکرد و مسیر حرکت مان را ارزیابی کنیم و ببینیم چه راهی برویم که در بن بست «بد- بدتر» قرار نگیریم؟
جامعه ما نیز باید ببیند چه کارکردی باید داشته باشد تا مردمش را دائم با بن بست انتخاب های «بد - بدتر» مواجه نکند.
متاسفانه زندگی گروهی و اجتماعی، الزاماتی می آفریند که اگر طرح اولیه زندگی مردم، بر اساس اصول و قواعد درستی نباشد، به دفعات زیادتری بر سر دو راهی انتخاب «بد - بدتر» قرار خواهند گرفت.
برای خودمان چه برنامه ای داشته باشیم و به دیگران چه توصیههایی بکنیم که در چاله های
«بد - بدتر» نیفتیم.
به نظر شما، ما در زندگی فردی و اجتماعی مان تاکنون با چند چاله «بد - بدتر» روبرو بوده ایم و چه انتخابی داشته ایم و نتیجه هرکدام چه بوده است؟