گاهی شب طولانی می شود و نام طولانی ترین شب سال را «یلدا» می گذاریم. گاهی روز طولانی می شود. زمانی شب و روز یکسان میشود و به اعتدال بهاری و پاییزی می رسیم. اینها گردش روزگار است و گذر عمر ما. دقایق زمان، چه با نام و چه بی نام، به سرعت می گذرد و کودکی را به نوجوانی و جوانی و سپس بزرگسالی و کهنسالی پیوند می دهد و فاصله تولد تا مرگ با چشم بر هم زدنی طی می شود. در این فاصله خنده ها و گریه ها، خوشی ها و ناخوشیها، موفقیتها و شکست ها، سلامتیها و بیماریها، کامیابیها و ناکامیها و... یکی پس از دیگری میآیند و می روند و نمی دانیم که «زمان» در انتظار ماست یا ما در انتظار «زمانیم». سال نو در انتظار ماست یا ما در انتظار سال نو هستیم؟ بالاخره در جست و جوی «زمان» به دنبال چه چیزهایی هستیم؟ خوشحالیم که زمان می گذرد یا ناراحتیم؟ زمان، خالق شادی ماست یا شادی، خالق زمان است یا شادی و زمان هیچ ارتباطی با هم ندارند؟ چرا همیشه منتظر فرا رسیدن زمان و مناسبت خاصی هستیم؟ مگر همین الان نمی توانیم آنچه را که در آن زمان خاص، می خواهد رخ دهد، خودمان آن را خلق کنیم؟ آیا شادی و شادمانه زیستن به زمانهای خاص، میخکوب شده است و ما نمیتوانیم در هر زمان دیگری، آن را بیافرینیم؟آیا خواست و اراده و فعل انسان است که زمان را تلخ یا شیرین می کند یا زمان است که شادی و تلخی را برای ما مهیا میکند؟ ما حاکم بر زمان هستیم یا محکوم آن؟ صرفنظر از حوادث غیرمنتظره، بقیه اوقات، ما هستیم که شادی و تلخی را برای خودمان و دیگران می آفرینیم و یا توسط «زمان» بر ما تحمیل می شود؟ اصولا «زمان» چیست؟ آن را می بینیم؟ می شنویم؟ می بوییم؟ لمس میکنیم؟ می چشیم؟ یا با عقل و اندیشه، ادراک میکنیم؟ اصلا «زمان» که برخی از فلاسفه آن را فرزند ماده میدانند از سنخ وجود است یا عدم؟ هست یا نیست؟ واقعیت دارد یا اعتباری است؟ آیا زمان است که ما را شاد و غمگین می کند یا رخدادهایی که قبلا در زمان مشابه رخ داده و یا آینده، رخ خواهد داد، نویدبخش شادی و غم است؟ اگر عمیق به زمان هایی همانند شب یلدا، عید نوروز، ولادت ها، جشنها و... نگاه کنیم خواهیم دید که «اراده ملی و جمعی» ماست که «زمانی» را شیرین می کند وگرنه آن زمان با بقیه زمان ها، هیچ تفاوت ذاتی ندارد. ما اگر بخواهیم می توانیم ایام غمگنانه و تلخ را در کام خود و دیگران، گوارا کنیم. برای این کار باید جهان بینی خود را تغییر دهیم و تفسیرمان را از هستی و زندگی عوض کنیم، در این صورت کل عالم هستی برای ما، عشوهگری خواهد کرد. به قول شاعر: عاشقم بر لطف و بر قهرش به جدِّ/ ای عجب من عاشق این هر دو ضّد
زمانی که عاشقِ «شادی» باشید، «تلخی و ماتم» را هم به بند شادی می کشید. بعضی افراد که عینک سیاه و بدبینانه بر چشم دارند، شادی را هم به ماتم تبدیل میکنند اما آنان که خوشبین و سفیدنگرند، در اوج ماتم و ناراحتی هم، زیبانگرند و میگویند «مارایت الا جمیلا»؛ همه چیز را زیبا دیدن، زمینه ساز شادمانه زیستن است. شاد باشید