گرچه علم و دانش، به خودی خود، مفید و مطلوب است و باعث گسترش اندیشه و فهم انسان می شود، امّا در شرایط زمانی ما، همه دانش آموختگان، آنگاه که عزم زندگی و آهنگ تمشیت امور میکنند، نیازمند شغلی هستند که در پرتو آن بتوانند درآمدی را کسب کرده و چرخ زندگی خویش را بچرخانند.
اگر فارغ التحصیلان دانشگاه، پس از سالها تحصیل و تحقیق و هزینه و صرف بهترین زمان عمرشان، بدون داشتن شغل، در جامعه سرگردان باشند و نتوانند زندگی جدیدی را پیریزی کنند، ارزش علم نیز در چشم و دل مردم، سقوط می کند و در این شرایط، هم علم و دانش، آسیب می بیند و هم دانش آموختگان دانشگاهی صدمه می بینند.
امروزه که تقریباً اکثر مشاغل، با علم و دانش پیوند خورده، باید دانشگاهها همزمان که مباحث نظری و تئوریک به دانشجویان میآموزند؛ بخش عملی آن هم به آنها آموخته شود.
اگر به خوبی در هر رشته علمی بنگریم، حتی آن رشته هایی که به نظر می رسد فقط جنبه نظری دارند، باز به طور مستقیم یا غیرمستقیم میتوانند به بازار کار وصل شوند. بر این اساس بازنگری در محتوا و متون همه رشتهها جهت پیوند دادن آنها با بازار کار، بسیار ضروری به نظر می رسد.
از طرف دیگر به مرور زمان رشته هایی که نتوانند خود را به بازار وارد کنند و شغل آفرین باشند، از سبد انتخاب داوطلبان دانشگاهها حذف خواهند شد.
آمار زیاد فارغ التحصیلان بیکار دانشگاهها در مقاطع لیسانس، فوق لیسانس و دکترا خطرات دیگری نیز دارد و آن اینکه بالقوه تهدیدی برای نظام سیاسی است چرا که با افزوده شدن برتعداد بیکاران تحصیل کرده و تراکم مطالبات آنها، فشار های خاصی تولید خواهد شد که کنترل آنها، انرژی زیادی را می طلبد.
پس مسئولان باید به همه این مشکلات و خطرات (خطرات سقوط ارزش علم، خطرات بحران در خانواده ها، خطرات بحران در جامعه) آگاه باشند و برای رفع و دفع این خطرات برنامه ریزی کرده و گام بلند عملی بردارند.
هر روزی که میگذرد و در این مسیر اقدامی نشود، مشکلات و خطرات بر هم افزوده میشود و شرایط غیرقابل پیش بینی را میآفریند. جامعه ما در یکصد سال گذشته تاکنون از این جهت چند مرحله گذرانده است:
مرحله اول: همه با سوادان دارای شغل و درآمد بالاتری نسبت به بی سوادان، کم سوادان و مشاغل آزاد بودند.
مرحله دوم: همه باسوادان دارای شغل بودند ولی درآمد بعضی از آنها کمتر از درآمد مشاغل آزاد بود.
مرحله سوم: اکثریت باسوادان دارای شغل بودند ولی درآمد حاصل از مشاغل آزاد زیادتر بود.
مرحله چهارم: تحصیل کردگان دانشگاهی اکثراً نه شغلی دارند و نه درآمدی و مشاغل آزاد هم ظرفیت پذیرش آنها را ندارند.
مرحله پنجم: نامعلوم و مبهم است.
پس مسئولان باید فکری برای مرحله چهارم و پنجم کنند که با خطرات زیادی برای فارغالتحصیلان، علم، جامعه و... همراه است.