جمعه 7 دی 1403 12/27/2024

به وب سایت رسمی روزنامه طلوع خوش آمدید

پنج شنبه 19 خرداد 1390 ، 11 : 10

کد خبر : 180

از 0 نفر 0

طلا طلاست، ولی وقت طلا نیست!

طلا طلاست، ولی وقت طلا نیست!

امروزه تبلیغات، بخشی از برنامههای رادیو و تلویزیون است که چه دوست داشته باشید و چه دوست نداشته باشید، باید پخش آنها را بشنوید و یا ببینید و در این رهگذر...

امروزه تبلیغات، بخشی از برنامههای رادیو و تلویزیون است که چه دوست داشته باشید و چه دوست نداشته باشید، باید پخش آنها را بشنوید و یا ببینید و در این رهگذر، آگهی بانکها بیش از همه آگهیهاست.

برخی از جوایز بیمانند خود میگویند، برخی هم از تسهیلات رفاهی و بانکی که در اختیار مشتریان میگذارند میگویند. خلاصه بیننده را سر شوق میآورند که اگر پولی ته جیبش مانده و دارد، بیکار ننشیند و وارد گود شود.

اما امان از موقعی که بعضی از ما، برای انجام کارهای بانکی وارد بعضی از بانکهای دولتی میشویم تا یک چک کوچولو را بخواهیم نقد کنیم. آن وقت میبینید چه بر سر شما میآید.

آن وقت میبینید کار شما و روز شما و از همه مهمتر وقت شماست که خرج میشود و گویا کسی هم پاسخگو نیست.

حالا بیایید با هم وارد یک شعبه از بانک... شویم. ساعت 10 و 15 دقیقه از درب شیشهای به فضای بانک رفته، نوبت کامپیوتری میگیرید. روی صندلی مینشینید. نوبت شما 136 است و نوبت 95 هم اعلام شده است. نگاهی خونسردانه به محیط و سالن بانک میاندازید. کولرهای اسپیلت و گازی روشن است. چراغهای مهتابی و کم مصرف هم روشن است. آب سردکنی آن گوشه است، نمیدانم با آبش میشود چای درست کرد یا واقعا خنک است. کمی بعد چشمت به مشتریان میافتد، میآیند و میروند و گهگاهی به ساعتهایشان نگاه میکنند.

با خودت میگویی چقدر مردم عجله دارند. 10 دقیقه گذشت، کمکم احساس بدی پیدا میکنی، نگاهی خریدارانه به باجههای بانک میاندازی، شروع به شمردن باجهها با کارمند و بدون کارمند میکنی، اما سر و کار بسیاری از مردم با باجه 2 و 3 است. آنجا که نوشتهاند عملیات نقدی.

ربع ساعت گذشت، باز مردم را میبینی که به ساعتهایشان نگاه میکنند. با خودت میگویی چرا به ساعت الکترونیکی روی دیوار مقابلشان نگاه نمیکنند؟ گویا هر کسی میخواهد کشته شدن زمان و وقت را از ساعت خودش ببیند.

نیم ساعت گذشت، کمکم با خودت میگویی عجب گرفتاری شدی، ای کاش برای کار خیر خودت را اینجا علاف نکرده بودی. آخر چرا چک پیرزن را با خودت آوردی؟

بعد میگویی او که توان بیرون آمدن را ندارد، خدا خوشش نمیآید که او را هم درگیر کنی.

45 دقیقه هم گذشت، ساعت 11 است. هوا کمی گرم است، مشتریانی هم که تازه میآیند کمی عرق کردهاند. چشمت به آقایی کت و شلوار پوشیده میافتد که گوشهای نشسته و کارمندان گهگاه سراغش میروند و کاغذهایی رد و بدل میکنند. با خودت میگویی حتما رییس شعبه است، ولی او مثل مشتریان، اصلا گرمش نیست و بیتفاوت به جمعیت، علیرغم نگاههای مردم، پشت میزش نشسته است.

حالا کاملا مطمئن میشوی که مردم، تنها به خاطر هوای درون بانک گرمشان نیست. به خودت میگویی کاش سراغش میرفتی و به او میگفتی چرا از این 7 باجه، تنها دوتای آنها فعلا کار میکند و به اکثر مراجعه کنندگان سرویس میدهد؟

باز به خودت میگویی باز صبر کن، میبینی این همه تبلیغات هر شبه تلویزیون، که در کمترین زمان ممکن و مثل آب خوردن، کار مردم در بانکها راه میافتد.

دیگر داری کلافه میشوی، کی باور میکند که به خاطر یک چک کم مقدار، نزدیک به یک ساعت است در شعبه بانکی اسیر شده باشی؟

سراغ رییس شعبه میروی و مؤدبانه به او خسته نباشید میگویی. در دلت میگویی یکی باید به من خسته نباشید بگوید.

- آقا، یک ساعت است که ما اینجا منتظر هستیم.

- میدانم، کارمند نداریم. به ما کارمند نمیدهند. کارمند کم داریم. میتوانید در صندوق پیشنهادات بنویسید.

با خودت میگویی بنویسم که یک ساعت است اینجا منتظرم تا نوبتم شود؟ عجب روزگاری است.

معلوم است با این پاسخی که رییس بانک داد، این کار، کار هر روزشان است.

ساعت از 11 و 15 دقیقه هم گذشت. انتظار و باز انتظار. باز درب بانک باز میشود، عدهای نوبت میگیرند، برخی هم میروند و مدتی بعد میآیند. اما وقتی که نوبت اعلام میشود، مراجعه کنندگان مثل برق جلوی باجه قرار میگیرند.

سعی میکنی که بر اعصابت مسلط شوی. آخر دارد کمکم نوبت خودت میرسد. بالاخره ساعت 11/31 دقیقه یعنی درست بعد از یک ساعت و 16 دقیقه، نوبت شما را اعلام میکنند.

پای باجه رفته و در کمتر از 75 ثانیه کارت را انجام میدهند. مثل پرندهای که از قفس فرار میکند، فوراً بیرون میآیی. به خودت میگویی طلا واقعا طلاست، اما وقت، عمر، زندگی، زمانی که دیگر باز نخواهد گشت، طلا نیست. باارزشتر از طلاست.

اما چه کسانی و چه موقع باید این حقیقت را باور داشته باشند؟ ما که ساعتها در انواع و اقسام صفها میایستیم و بهترین لحظات عمرمان را هدر میدهیم؟ ما که بابت خرید ارز و سکه، پرداخت قبض، نقد کردن یک چک، از درشتترین تا کم مقدار و کم بهاترین آن، باید دهها دقیقه را هدر دهیم؟ پس وقت طلا نیست، طلا طلاست. به راستی اگر مدت زمان هدر رفته 40 نفری که از شماره 95، هنگام ورود تا رسیدن نوبت 136 شما را بخواهید حساب کنید، مدتی به اندازه 3000 دقیقه که 50 ساعت است را کارمندان این شعبه کشتهاند.

حساب کنید تا ببینید چه زمانی را ما مردم، هر روز در صف و نوبت اینجا و آنجا، خیلی راحت از دست میدهیم تا نشان دهیم طلا طلاست ولی وقت طلا نیست...َ!

وقت، بیارزشترین دارایی ماست!


ارسال دیدگاه Post comments


آخرین عناوین « خبر برگزیده »

صفحه اینستاگرام روزنامه طلوع کانال واتس اپ روزنامه طلوع

پربازدیدترین ها