چهار شنبه 13 تیر 1403 7/3/2024

به وب سایت رسمی روزنامه طلوع خوش آمدید

یکشنبه 20 شهریور 1390 ، 19 : 16

کد خبر : 516

از 0 نفر 0

وداع، دريلدا

وداع، دريلدا

بعد از بازگشت از آبادان به چه كاري...

بعد از بازگشت از آبادان به چه كاري روي آورد؟

مغازه ي كوچكي كرايه كرد.

- كجا؟

 روبروي همين مغازه ي فعلي وكتاب ودفترو لوازم تحريرمي فروخت.

استقبال مردم از مغازه چگونه بود؟

خيلي خوب بود وظرف مدت كوتاهي توانست اين مغازه را بخرد.

همين مغازه با اين شكل و وسعت؟

خير، اينجا زمين ول ومخروبه بود، ابتدا مغازه ي كوچكي بود، مدتها گذشت تا آنرا توسعه داد وبه شكل امروزدر آورد.

وقتي شادروان پدرتان درحيات بود ومن هم يكي ازمشتري هاش بودم، مغازه به پاساژجديد راه نداشت؟

به علّت استقبال بسيارخوب مردم ازكتابفروشي وكمبود جا، درست،  ده سال پيش يعني 1380 شمسي، مغازه ي ديگري كه پشت مغازه ي ما واقع شده بود و درش درپاساژخواجه يوسفي باز مي شد، خريديم وبه مغازه اضافه كرديم.

خيلي خوب، پدرتان بيشترچه كتابهايي مي آورد وچه كتابهايي مورد استقبال واقع مي شد؟

كتابهاي تاريخي، رمان هاي پليسي، آثارادبي.

پدرتان به چه كتابهايي علاقه داشت؟

به كتابهاي شعر، تاريخ ومردم شناسي.

چه شعري؟ نو يا كلاسيك وچه شاعراني؟

 آثار قديم ايران وشاعراني چون سعدي وحافظ وفردوسي وخيام ومولوي ونظامي وصائب وبيدل وناصرخسرو... خودش هم شعرهاي ظنز مي گفت وبا برنامه ي فرهنگ مردم راديو ايران كه توسط آقاي انجوي شيرازي برگزار مي شد، همكاري داشت.

آثارش هم از راديوپخش مي شد؟

بله، آثاري كه پدرم  براي برنامه ي فرهنگ مردم مي فرستاد، اغلب پخش مي شدو از شنوندگان پروپا قرص، فرهنگ مردم بود، به مجردي كه اين برنامه مي خواست شروع شود، هركاري داشت رها مي كرد وپاي راديو مي نشست وكسي جرأت حرف زدن نداشت.

براي فرستادن فرهنگ مردم كازرون به راديوايران، آيا كسي هم با پدرت همكاري داشت؟

بله، مرحوم مظلوم زاده، دوست صميمي پدرم بود ودراين رابطه همكاري ارزنده اي داشت، آثارش هم از برنامه ي فرهنگ مردم پخش مي شد، پدرم به او علاقه داشت واگر كتابي مي خواست برايش فراهم مي كرد.

آقاي مظلوم زاده به خاطر مشكل جسمي كه داشت، چگونه به كتابفروشي مي آمد؟

خودش مراجعه نمي كرد، كاغذي مي نوشت وبه مادرش مي داد، اوهم ميآمد ونوشته ي آقاي مظلوم زاده را به پدرم مي داد وپدرم خواسته او را اجابت ميكرد، كتاب يا هرچيزي كه خواسته بود، به مادرش مي داد.

از آقاي مظلوم زاده، پول كتاب يا لوازم تحريررا مي گرفت؟

نه ، من نديدم واگر كتابي خواسته بود كه در مغازه نبود، دراسرع وقت برايش تهيه مي كرد.

ازويژگي هاي پدرتان بگوييد؟

به جشن ها و آيين ومناسك ايراني ورسوم كازروني، خيلي اهميّت مي داد.

مثال بزنيد؟

به شب يلدا، چهارشنبه سوري، نوروز، سيزده بدر، آن طوركه دركازرون برپا مي شد، بها مي داد وسعي وافر درانجام آنها داشت، يلدا را بهترين شب سال مي دانست وسور وسات وهنداونه اش را ازقبل تهيه مي كرد.

فقط به سورها اهميّت مي داد؟

خير، به مراسم مذهبي وسوگواري وتعزيه هم علاقه مند بود وشيوه ي برگزاري آن رادركازرون براي راديومي فرستاد.

ديگرچه؟

بسيار شوخ وبذله گوو دوست داشتني براي اهالي محل بود، به او احترام مي گذاشتند واز مصاحبتش لذت مي بردند  اهل ورزش وتفريح بود.

تفريح با دوستان يا خانواده؟

هم با دوستان وهم خانواده، ازوقتي ازدواج كرد به خانواده بيشتر اهميّت مي داد.

پدرتان، كي ازدواج كرد وچند فرزند دارد؟

اسفند ماه 1349 خورشيدي ازدواج كرد كه حاصل اين ازدواج، سه پسر ويك دختر است

وشما فرزند ارشد خانواده؟

بله.

رفتار پدرتان با خانواده چگونه بود؟

رفتاري با وقار وعاطفي داشت، برعكس بيرون از خانه، برخوردي جدّي با ما داشت وازاوحساب مي برديم، به نظم اهميّت مي داد واز ما مي خواست منظم باشيم، وتاكيد داشت كه با برادروخواهر خوب رفتاركنيم.

رفتارخودش با برادرها وخواهرهاش خوب بود؟

بله، بسيارخوب بود.

خاطره ي جالب وبه ياد ماندني از پدرت داري؟

خاطره كه زياد دارم، زندگي سرتاسرخاطره است.

عباس آقا يكي از خاطراتي كه مربوط به كتابفروشي مي شود برايمان بگو؟

خاطره اي كه درفروشندگي برايم تجربه شد اين است: روزي يك مشتري براي خريد منگه به مغازه آمد،

منظور از منگه ماشين دوخته؟

بله، يك ماشين دوخت چيني ويك آلماني براش آوردم وكارمشتري ديگري را انجام دادم، مشتري منگه، با رندي جعبه ماشين دوخت چيني وآلماني را عوض كرده بود وبه من گفت: چيني را برداشتم.

قيمت آلماني با چيني چقدر تفاوت داشت؟

چيني هزارتومان وآلماني پنج هزارتومان بود واو هزار تومان پرداخت وچهارهزارتومان سر ما كلاه گذشت.

چگونه فهميديد وچرا نگرفتيدش؟

كار از كار گذشته بود، سه روز بعد،شخص ديگري آمد وماشين دوخت خواست، باز يك چيني وآلماني در جعبه هاشان به او دادم، جعبه آلماني را باز كرد وبا تعجب پرسيد اين آلمانيه؟ گفتم: بله، آنرا به دستم داد وگفت :فكر نميكنم آلماني باشه، ماشين دوخت را كه تو دست گرفتم، فهميدم از كجا خوردم، پدرم كه ناظر جريان بود، با عصبانيت به من گفت: چرا دقت نميكني پسر! اون ازكلاهي كه سرت رفته اين هم كه چيني را مي خواستي جاي آلماني به اين بنده خدا بدي، اگر آدم مطّلعي نبود، كلاه سرش مي رفت، اين كارها اعتبار مغازه را از بين مي بره.

توچه گفتي؟

با ترس گفتم: چشم از اين پس بيشتر دقّت مي كنم.

چه سالي پدرتان روي درنقاب خاك كشيد؟

30 آذر1385 شمسي، مصادف با شب يلدا كه خيلي به آن علاقه داشت.

چه تصادف زيبايي، روحش شاد، آقاي مؤدبي اگرمطلبي داريد بفرماييد؟

ازشما آقاي رجبي وآقاي جعفري زاده سردبير ومسئول محترم روزنامه ي طلوع سپاسگزارم كه اين گفتگو را ترتيب داديد.

من هم از شما تشكر مي كنم كه با حوصله به پرسشم پاسخ دادي، پيروز وبهروزباشي خدا نگهدار!

خدانگهدار.


ارسال دیدگاه Post comments


آخرین عناوین « ویژه (مصاحبه /گزارش) »

صفحه اینستاگرام روزنامه طلوع کانال واتس اپ روزنامه طلوع

پربازدیدترین ها