شمال و جنوب، شرق و غرب را به دانش آموزان براي آشنا شدن با جهت ها مي آموزند اما دهه هاست كه اين واژه به نماد شناسايي و يا بهتر بگوييم تفرقه و جدايي ميان ملت ها تبديل شده اند . در دوران جنگ سرد (رقابت سياسي، اقتصادي، نظامي و ايدئولوژيكي آمريكا با شوروي سابق) دنيا به شرق و غرب تقسيم شده بود و اروپاي شرقي و غربي دو نمونه و نماد بارز آن دوره بود. خوب توي اين تفرقه اندازي هاي غرب و شرق جنگ ها و نزاع ها رخ داد بسياري از كشورهاي يكپارچه و مردم هايي از يك قوم و يك نژاد هم قرباني شدند . شنيدن نام هايي مثل ويتنام شمالي و جنوبي ، آفريقاي شمالي و جنوبي ،پاكستان شمالي (بنگلادش) و جنوبي (پاكستان فعلي) آلمان شرقي و غربي (آلمان كنوني) و يمن شمالي و جنوبي سابق و... نمادهايي از اين سياست هاي تفرقه افكنانه و استعماري است . شيوه كار هم به اين صورت بوده است كه در يك كشور حكومتي مستبد حاكم بوده است حكومتي كه قدرت در همه ابعاد و زمينه ها را در اختيار داشته و حقوق مردم را پايمال مي كرده است . از يك انتخابات آزاد يك مجلس آزاد و يك ارتش ملي مردم را محروم مي كرده است و تلاش ها و فعاليت هاي اقتصادي و اجتماعي و ... خواست و ميل و اراده در همه امور مختص خاندان حاكم بوده است . اوضاع فرهنگي هم در شرايط نامناسبي قرار داشته است. طوري كه رويگرداني از نظام حاكم به هر وسيله اي خواست بخشي از افراد جامعه مي شده است. درست همان چيزي كه قدرت هاي بزرگ و زورگو بدنبال آن بوده اند. بنابراين در بخشي از كشوري آمريكا ،انگليس و ديگر قدرت هاي غربي و يا روسيه (شوروي سابق) وارد عمل مي شدند با دادن كمك هاي نظامي و تسليحاتي و هزينه كردن پول و استخدام مزدور بخش هايي از آن كشور را آزاد مي كردند. ديكتاتور حاكم بر آن كشور از يك سو بر ميزان وابستگي اش به قدرت هاي حامي بيشتر مي شد و از يك طرف ديگر يك ديكتاتور و يا زورگوي ديگر كه از ابتدا وابسته مي شد روز به روز بر توانايي و قدرتش افزوده مي شد . حالا پرچمدار كمونيزم و سوسياليسم مي شد و يا از مكتب هاي حامي غرب حمايت مي كرد بالاخره بعد از سال ها جنگ و خونريزي بخشي از كشوري جدا مي شد و با واژه مثل شرقي و غربي و شمالي و جنوبي از كشور مادر به استقلال مي رسيد. حاصل اين سياست باعث نفود بيشتر ابرقدرت ها در مناطق مختلف جهان گرديد طوري كه برخي دنيا را در دوران جنگ سرد تقسيم شده مي دانستند. بدين صورت كه كشورها يا با آمريكا و غرب بودند و يا با روسيه (شوروي سابق) و هم پيمانانشان چين و... بودند. هر چند چنين تقسيم بندي در كل كاملا نادرست بود اما در عمل بسياري از كشورهاي دنيا مراودات اقتصادي و نظامي شان بر اين پايه و اساس استوار بود و اما در شبه جزيره كره نيز دقيقا همين اتفاق رخ داد. بيش از 60 سال از پايان جنگ كره مي گذرد . جنگي كه بين مردم يك ديار ، يك نژاد و با اعتقادات و باورهاي مشترك رخ داد؛ جنگي كه بين جنوبي ها با شمالي ها رخ داد برعكس آمريكا كه جنوبي ها با شمالي ها با هم متحد شدند و يك كشور يك پارچه به وجود آورده اند .
دهه هاست كه در كره جز تهديد و بحران چيزي نيست. هر چند كره جنوبي امروز در عرصه اقتصادي به كشوري شناخته شده تبديل شده است اما همسايه شمالي ان تنها به غول نظامي شدن به چيزي ديگري نيانديشيده است. تضاد در شمال و جنوب در همه ي عرصه ها آن قدر شديد و فاصله ها به قدري زياد است كه هيچ كس باور نمي كند كه اين سرزمين ها و اين ملت ها روزگاري متحد و يكپارچه بوده اند . به هر حال اين روزها بحران كره را هر كس با نگاه و نظرات متاثر از حوادث و رويدادهاي دهه هاي گذشته و نوع نظام هاي سياسي در آن كشورها ارزيابي مي كند حق دادن به اين كشور و يا آن كشور در چنين اوضاع و احوالي كار سخت و دشواري است. اگر از كره جنوبي حمايت شود متهم به آمريكايي بودن و تمايل به غرب مي شوند و اگر از كره شمالي جانبداري گردد متهم به طرفداري از ماركس و كمونيزيم ميگردند. اما به راستي واقعيت در اين اوضاع و احوال بحراني چيست و مشكل كجاست ؟ حقيقت امر اين است كه مردم كره جنوبي داراي نظام سياسي باز هستند و از آزادي هاي اجتماعي و سياسي قابل قبولي برخوردارند . طي اين 60 سال كه از جنگ كره مي گذرد به موفقيت هاي ارزشمندي دست يافته اند و در عرصه توليد جهاني داراي جايگاه قابل قبولي هستند. تمايل به اتحاد و يا داشتن رابطه نزديك با نيمه ي جدا شده ي شمالي خود دارند. ده ها رئيس جمهور و دولت را عوض كرده اند و تا حدودي در رفاه و آسايش محسوسي قرار دارند و اما همسايه شمالي در شرايط و وضعيت مخالف و متضادي قرار دارد دهه هاست درگير يك استبداد مطلق قرار دارد حكومت از پدربزرگ به پدر و امروز به پسر رسيده است. همين قدر جمهوري است كه نيست. سال هاي سال است كه در فقر و فشار اقتصادي قرار دارد و همين قدر كه جنوبي ها وابسته به آمريكا و اروپايند، شمالي ها وابسته به چين و روسيه اند در زمينه ي نظامي و فعاليت هاي هسته اي پيشگام شده اند. زرادخانه نظامي شان مملو از سلاح هاي متعارف و غير متعارف است .
خواهان خروج آمريكا از منطقه اند و در يك كلام بازوي قدرتمند روس ها و چيني ها شده اند . حكومتشان به جاي سياسي ، نظامي است . سرنوشت مردم شان كه در انزواي بين المللي و تحت فشار تحريم ها قرار دارند در دست يك حزب (نظامي) قرار دارد حالا هم كه چند هفته اي است بحران شمال و جنوب در واقع آمريكا و غرب با چين و روسيه ظاهرا بالا گرفته است و كره شمالي تهديد به حمله اتمي به آمريكا وكره جنوبي كرده است و همه چيز در شبه جزيره كره و بخش عمده اي از جهان تحت الشعاع آن قرار دارد. نگراني از اين كه ناخواسته جنگي ديگر رخ دهد و بخشي از دنيا در آتش آن بسوزند . بهايي است كه مردم دنيا ممكن است بابت سياست تفرقه افكنانه قدرت هاي زورگو بپردازند .
يقينا امروز مردم كره جنوبي و حتي ژاپن بيش از هميشه خودشان را آسيب پذير مي بينند . بنابراين به جاي آن كه همچون چند سال گذشته خواهان خروج آمريكايي ها شوند از حضور آنان در منطقه حمايت مي كنند. در آن سو كره شمالي بيش از پيش بايد در خدمت روس ها و چيني ها باشند تنها متحدان استراتژيكشان كه نيازهاي غذايي و داروي شان تا تكنولوژي هاي فني و نظامي شان را برطرف مي سازند را بچسبند .
در اين قصه آنچه جايي ندارد اتحاد يكپارچگي و صلح و تفاهم است . بنابراين سناريوي كره شمالي هر پيامدي كه در كوتاه مدت داشته باشد حضور دراز مدت آمريكا در شبه جزيره كره و نفوذ روس ها در منطقه را به دنبال خواهد داشت و بازنده ي اين اوضاع و احوال هر دو كره هستند .