همه ما صحنه هایی از خشونت و درگیری را در سطح جامعه مشاهده کرده ایم؛ درگیری بعد از تصادف در خیابانها، بحث و جدل بر سر کرایه تاکسی یا بر سر نوبت در صفهای مختلف، در ترافیک، پشت چراغ قرمز و... ؛ به نوعی می توانیم بگوئیم ایرانیها مهارت کنترل خشم را ندارند و پرخشگری را به عنوان ابزار دفاعی خود قرار داده اند و صبر را فراموش و به جای آن به سمت خشونت سوق داده می شوند.
مطالبی که ارائه گردیده کلاً نظرات جامعه شناسان، روانشناسان و دکترین مطرح در این زمینه است که جهت پیدا کردن علل و النهایه راهکار کلی آن جمع آوری و پیمایش گردیده،که به سمع و نظر مخاطبان می رسد.
خشونت در جامعه امروز ایران ناشی از یک گسست فرهنگی است که ریشه در چند بحران دارد؛ در سطح فرهنگی و اجتماعی جامعه پذیری به دو بحران کناری خود باز می گردد یکی خانواده و دیگری آموزش است. موضوع بعدی فرهنگ پذیری است که بحران رسانه ای دارد.
اگر افراد نتوانند با جامعه ارتباط بگیرند، جامعه پذیر نباشند و مشارکت اجتماعی آنها تامین نشود، رابطه افراد با جامعه یک رابطه خشونت آمیز می شود چون فرد در حاشیه جامعه قرار می گیرد. در حالی که انسان دوست دارد در متن باشد نه حاشیه و اگر چنین شود واکنش نشان می دهد که به صورت خشونت است؛ به ویژه اینکه نتواند گفت وگو کنند و راههای عادی و موجود برای حل مسائل برای گفت وگو فراهم نباشد، لذا دست به رفتارهای خشونت آمیز می زنند.
اما بحران اقتصادی و تورم هم مهم و تاثیرگذار است، چون بازتاب آن در رندگی و روح فرد است.شما با یک درآمد مشخص زندگیتان را مدیریت می کنید اما وقتی یک شبه همه چیز گران می شود عصبی می شوید، یا اینکه وقتی نزدیک نوروز است واگر پدر خانواده نتواند نیازهای خانواده را تامین کند اقتدار پدر زیر سوال می رود و منزلت اجتماعی او کاهش پیدا می کند و همین او را خشن میکند؛ درست است خشونت را هیچکس و هیچ جامعه ای نمی پذیرد اما اگر این پدر خشونت نشان می دهد از منزلت و شأن خود دفاع می کند و این کار در رفتارهای عادی او تاثیر می گذارد. از سوی دیگر، نظام حمایت اجتماعی هم خیلی ضعیف است و نهادهای اجتماعی از فرد حمایت نمی کنند، لذا فرد خودش را تنها می بیند و امید ندارد و تمام این مشکلات را به صورت خشونت نشان می دهد.
همچنین در گذشته حمایت به صورت سنتی در جامعه ما قوی بود اما این هم ضعیف شده و نمی توان از اطرافیان هم کمک گرفت. آسیبهای اجتماعی یکی از علل پرخاشگریهای فراوانی است که در روابط میان اقشار یک جامعه دیده میشود. وقتی افراد در روابط خود با آدمها و دیگران آسیب میبینند، دیگر نمیتوانند یک رابطه سالم و معمولی را ادامه بدهند.
وقتی براثر برخی از پیشامدهای اجتماعی، شکاف اجتماعی ایجاد میشود، آدمها دچار از خودبیگانگی اجتماعی نسبت به هم میشوند و امکان تعامل سالم و رفتار ارتباطی گذشته را از دست میدهند. در دهههای قبل همبستگی بسیاری بین جامعه، افراد ساکن در یک محله یا خانه حاکم بود. اکنون وقتی افراد قبایل مختلف با هم مواجه میشوند، زبان عادی ندارند چون آن رابطه از نظر روان شناختی اجتماعی به رابطه خودی و غیرخودی تبدیل شده است بنابراین از این جامعه نباید انتظار فرهیختگی داشت بلکه همان رفتار قبیلگی، واکنشی طبیعی است.
یکی از دکترین مطرح در این مورد بیان میکند: خشونت زیر بناهای زیستی، فرهنگی و اجتماعی دارد ومعمولا سبب تغییر رفتار می شود. خشونت فقط فیزیکی نیست بلکه هر رفتاری که سبب آسیب و ناراحتی شود خشونت است و خشونت کلامی در کنار خشونت فیزیکی قرار میگیرد. در سالهای اخیر به خاطر رشد رسانههای مجازی خشونت فیزیکی بیشتر مورد توجه قرار گرفت اما خشونتهای روانی هم مهم هستند. آمار نشان میدهد که خشونت جسمی کم شده اما این نشان نمی دهد که میزان خشونت در جامعه کم شده و مردم بردبار و شکیبا شدند.
اتفاقا فرمی از خشونت که آزار دهنده و پیامدهای نامناسب دارد خشونت روانی و کلامی است که بسیار شده و در خیابانها هم دیده می شود. البته بخش زیادی از خشونت در درون خانواده است. سال 83 وزارت کشور پژوهشی که مبتنی بر یک طرح ملی بود را منتشر کرد، مطابق آن حدود 30 درصد افراد خشونت جسمانی را در خانواده تجربه کردند، در مجموع آمارخشونت از ابتدای زندگی مشترک زوج ها 66 درصد بوده است، یعنی از هر سه زوج دو زوج خشونت داشتند و یک زوج مورد خشونت فیزیکی جدی قرارگرفته است که بیشتر هم خانمها هستند. شاید در تهران به خاطر تغییرات در خانواده ها، خشونت فیزیکی کمتر شده است اما آمار نشان میدهد خشونت روانی به شکل تصاعدی بالا رفته که بسیار آسیب زننده است. همچنین از نظر روانی یک تئوری جدی در مورد خشونت ناکامی است.
پرخاشگری زمانی است که فرد نتواند نیازش را از شیوه معمولی بگیرد و دست به خشونت می زند یا زن و شوهر اگر نتوانند با هم گفت و گو کنند دست به خشونت می زنند. نتیجه جالب پژوهش مزبور این بود که خانمهای بالای 55 سال اعلام کردند که تمایل به گذشت دارند اما خانمهای جوان معتقدند که در مقابل خشونت مقابله به مثل میکنند.
همچنین وقتی یک فرد احساس ناکامی میکند و نمی تواند از راه حق به خواسته خود برسد این خشونتها بیشتر میشود، یعنی وقتی افراد از راه درست رشد نمیکنند احساس ناکامی می کنند و لذا این موضوع سبب خشونت و ناکامی میشود. چون فرایندها مشخص نیست و از امروز تا فردا ساختارها و فرصتها تغییر میکنند، فرد سعی می کند در کوتاهترین زمان امتیازها را به دست آورد و وقتی چنین نمی شود ناکام میشود و دست به رفتارهای خشونت آمیز می زند.
ادامه دارد...