خشونت جابه جا شده هم داریم، ما خشونت خود را در جایی انجام می دهیم که کمترین هزینه و آسیب را برای ما داشته باشد یعنی یک تحلیل می کنیم که کجا این خشونت را نشان دهیم؛ مثلا وقتی عملا امکان ندارد به دولت و محاکم خشونت خود را نشان دهیم چون آسیب می بینیم، بنابراین خشونت را به منبع دیگری جا به جا و منتقل می کنیم و خشونت ما به شهروندان منتقل میشود.
مدل دیگر، خشونت آموخته شده است که رفتارها را ما از مرجع می آموزیم. وقتی پدر خانواده خشونت دارد بالتبع فرزند هم می آموزد.
علت دیگری که می تواند در خشونت نقش داشته باشد شاید فقر باشد. البته باید اشاره کرد که فقر لزوما خشونت نمی آورد(مثلاً در گذشته مردم شرایط اقتصادی به مراتب بدتری داشتند اما کمتر رفتارهای خشونت آمیز از خود بروز میدادند. یعنی به نوعی حس رضایت از زندگی خود داشتند) چون ممکن است فرد فقیر از جایگاه اجتماعی و شرایط خودش راضی باشد، مانند وقتی که فقرا خودشان را انسانتر می دانند و مثلا معتقدند جنوب شهری ها با معرفتتر هستند. اما خود فقر تنها مطرح نیست.مشکل اکنون بی ثباتی اقتصادی است و تورمی که هر ساعت و لحظه بالا می رود؛ همین استرس ایجاد میکند و باعث خشونت و نارضایتی میشود. متاسفانه قیمتها با رشد متوازن تغییر نمیکنند، جامعه هم مادی شده است. البته ارزشها هم در این چند سال جا به جا شدند و مردم به پول بهای زیادی می دهند.اکنون تورم و افزایش ناگهانی برخی از قیمتها، اقشار متوسط جامعه از جمله طبقه کارمند را بسیار درگیر کرده
است.
یک شهروند عادی جامعه نمیتواند برای یک ماه خود برنامهریزی اقتصادی کند، بنابراین تمام لحظات نگران این است که چطور مخارج خود را تنظیم کند و این ماه را چگونه تمام کند. تجربه او در چندین ماه گذشته نشان میدهد که نمیتواند با حقوقی ثابت و تورم روزافزون، زندگی خود را برنامهریزی کند. همین مسئله با روح و ذهن او بازی میکند، فرد، پدر خانواده است بنابراین حیثیت خانوادگی برایش خیلی مهم است، نمیخواهد شرمنده همسر و فرزندانش شود یا مادر خانواده است، میخواهد یک مهمانی ساده برگزار کند. برایش سفره غذایی، خیلی مهم است اما از پس مخارج تهیه چنین سفره ای برنمیآید.
قطعا چنین فردی وارد رفتارهای تند و عصبی میشود.
از طرف دیگر باید قبول کرد که روابط در شهر پیچیده شده است. اگر قانونها زیاد شوند ولی نظام اجرائی آن ضعیف باشد خود افزاینده خشونت در جامعه می گردد. مثلاً اگر در دادگاههای مختلف، پروندها به جایی نرسند فرد ترجیح میدهد از خودش قدرت نشان بدهد و طرف را مرعوب کند تا عقب بکشد .
آدمها ذاتا ًپرخاشگر نیستند، امااگر این جنبه که پرخاشگری میتواند به احقاق حقی منجر شود و جلوی ظلمی سد شود را در نظر بگیریم بله، پرخاشگری به عنوان یک ارزش تلقی میشود.به نظر میرسد اجرا نشدن قانون از سوی تک تک آدمهایی که در یک جامعه زندگی میکنند، سبب نا امنی زندگی آنها شده است. مثل وقتی که یک کارمند ارباب رجوع را تکریم نمیکند و میداند که دست ارباب رجوع هم به هیچجا بند نیست. در نهایت فرد به این نتیجه میرسد که با داد و بیداد کار خودش را جلو ببرد. اینجاست که داد و بیداد وارد فرهنگ ما میشود، چون کارساز است.
از طرف دیگر باید بپذیریم که جامعه ما از یک جامعه سنتی به سمت یک جامعه مدرن در حال تغییر است و در خیلی از موارد باید قوانین جدیدی بر روابط اجتماعی حاکم شود و شاید حمایت های اجتماعی به شکل جامعه سنتی دیگر کارساز نباشد که اینگونه نباید باشد.
الان در اروپا که کاملا جامعه مدرنی است اصلاً حمایتهای اجتماعی از کار نیفتاده است و مثلا هلند بیشترین حمایت را دارد.نباید این تصور را کرد که جامعه مدرن حمایت اجتماعی از مردمش ندارد.آنها سرمایه اجتماعی دارند و از بین نرفته است.در آنجا سازمانهای اجتماع محور بسیار گسترده شده اند و حمایت اجتماعی خودشان را دارند.
باید بپذیریم که فقدان نهادهای مدنی از علل افزایش میزان خشونت در جامعه است. در گذشته اگر اختلافی در بین مردم ایجاد میشد کسانی بودند که به کمک آنها میآمدند و از سهمگینتر شدن فشارها جلوگیری میکردند و نمیگذاشتند به جرح و قتل منجر شود.
متأسفانه امروز آن نهادهای سنتی تضعیف شدهاند و نهادهای مدنی جدید هم که در همه کشورهای توسعه یافته فعال هستند درجامعه ما شکل نگرفته و حتی بعضاً اگر هم باشند ممکن است مورد طرد و بی مهری قرار بگیرند.
فقدان این نهادهای مدنی خود به خود باعث شده است که زمینههای نزاع در جامعه فراهم شود زیرا نه آن نهادهای سنتی مدنی میتوانند برای کاهش میزان جرائم فعالیت کنند و نه آن نهادهای مدنی جدید وجود دارد که سطح تحمل مردم را بالا برد تا خشونت در جامعه گسترش پیدا نکند.
چرا جامعه امروز ایران به پرخاشگری به عنوان یک ابزار مهم برای دفاع از حق خود فکر میکند؟
وقتی شما قدرت نشان میدهید، صدای خود را بلند میکنید، میخواهید برتری خود را به کسی نشان دهید تا حقوق شما را رعایت کند، یا میخواهید حق از دست رفته را برگردانید، بنابراین بهتدریج این روند به سازوکار عرفی تبدیل میشود و در اینجا شاید نهادهایی که مسئولیت دفاع از حقوق شهروند را عهده دار بوده اند به درستی از این حقوق دفاع نکرده اند.
البته یک عدهای هم وجود دارند که از پرخاشگری برای اهداف سلطهجویانه استفاده میکنند. اما به نظر میرسد که این تندخویی که در جامعه دیده میشود طبیعی است و ماحصل مسیری است که جامعه پیموده است، همین جاست که به ارزش تبدیل میشود. یکی داد میزند تا از حریم خصوصی و خانوادهاش دفاع کند و یکی هم از حق قانونی خود.
جنگ هم به همین صورت اتفاق میافتد. جنگ و کشتن دیگری ارزش نیست اما زمانی که مسئله زمین، کشور و مرز به وجود آید به ارزش تبدیل میشود. حالا هم پرخاشگری و خشونت در جامعه ما به یکی از ابزارهای دفاعی تبدیل شده است.
ازطرفی وقتی مردم مدام در حال خواندن و دیدن دعواهای رسانهای هستند، ناخودآگاه الگوبرداری میکنند. وقتی در مجلس یا نهادهای دیگر روابط پرخاشگرانه دیده میشود، نباید از مشاهده دعواهایی که در خیابان و کوچهها اتفاق میافتد، تعجب کرد. وقتی نماینده یک جامعه وارد دعوا میشود، آن دعوا همهگیر میشود و تک تک افراد جامعه را درگیر میکند. در شرایط خاصی چون انتخابات، همه آدمها درگیر دعوا میشوند. بنابراین در درون پرخاشگری به صورت چرخهای همین طور جلوه می کند و عوارض منفی خود را بیشتر نشان میدهد. از خانه به بقالی سرکوچه میرسد و از آنجا به خیابان میرود و پس از آن دانشگاه را درگیر میکند. بعد خیابانها صحنه روابط پرخاشگرایانه میشود.
مسئولان باید بدانند که شیوه و منش آنها تاثیر بسیار زیادی در جامعه دارد. اگر شیوه آنها بر مبنای حل اختلاف و گفتوگو باشد، جامعه هم راه تعامل را یاد میگیرد.
ادامه دارد...