جامعه امروز یک جامعه فاقد مهارتهای ارتباطی و گفتوگویی است. این مسئله قطعا به شکست منجر خواهد شد. اما باید قبول داشت هر رفتاری یاد گرفتنی است. وقتی افراد در موقعیتهای تنشزا قرار داده میشوند به سوی خشونت میروند، آنها کمکم یاد میگیرند که در مقابل دیگران جبههگیری و به اصطلاح بسته رفتار کنند و در برخورد با دیگری باز نایستند به دلیل اینکه خود آسیب دیده هستند.
پرخاشگری به ارزش تبدیل نشده است، بلکه باید گفت که دارد شکل »عادتواره «پیدا میکند و تبدیل به یک هنجار میشود. هنجاری که البته هنوز جنبه ضد ارزشی خود را هم دارد.
درست است که پرخاشگری به عنوان یک رفتار به صورت روزمره در جامعه دیده میشود و ما با افزایش آن روبهرو هستیم اما هنوز هم از سوی جامعه نفی میشود و به دیده منفی نگریسته میشود. حتی در یک زمان ممکن است فرد رفتاری پرخاشگرانه از خود نشان دهد اما پرخاشگری طرف مقابل برای او قابل قبول نباشد و آن را نکوهش کند. البته باید گفت که این رفتار کمی از کنترل خارج و سبب ناراحتی بسیاری از افراد جامعه شده است. اما نمیشود گفت که این رفتار به عنوان رفتار مثبت تلقی میشود و جزو ارزشهای جامعه شده است، بلکه ناظران همیشه آن را نکوهش میکنند.
از منظر روانشناسی اگر بخواهیم این موضوع را بررسی کنیم دلایل روانشناسی متعددی وجود دارد. تراکم مسائل و مشکلات اجتماعی، ضریب حساسیت را بالا میبرد و موقعی که ضریب عاطفی نسبت به حوادث بالا برود، کنشها و واکنشها حالت عقلانی ندارد. در این شرایط است که دیگران را متهم و تحقیر میکنیم یا متهم و تحقیر میشویم.
در سالهای اخیر هم جامعه ایرانی با مسائل و مشکلات اجتماعی و اقتصادی زیادی روبهرو شده است. این همپوشانیها به شدت حساسیت جامعه را بالا برده است. مسائل اجتماعی باید با صلاح، تدبیر و خردمندی حل شود اما زمانی که مسائل متعددی روی هم قرار میگیرد، شیوه برخورد با آن عاطفی میشود و جامعه در یک مسیر و فرآیندی میافتد که اقشار مختلف آن به سمت بیماریهای همهگیر میروند. مثل شرایطی که امروز جامعه با آن در گیر است.
واقعاً باید پذیرفت که خشونت جا به جا شده و به خانواده منتقل شده است. محروم کردن افراد از رشد اجتماعی سبب خشونت می شود، البته شاید در گذشته هم بوده اما الان پررنگ تر شده است چون خشونت یک چرخه است و در برابر همه چیز بالاخص تبعیض، پارتی بازی و...خود را نشان می دهد؛ اگر یک نفر خشونت کند به دیگران هم منتقل می شود. وقتی پدر خشونت می کند به کودک منتقل میشود.
در گذر از خانواده سنتی به مدرن، اگر خانم از کار وتحصیل محروم می شد کاملا پذیرفته شده بود اما الان یک ناهنجاری است.وقتی زن از این حق محروم می شود خشونت نشان می دهد. از سوی دیگر در از بین رفتن ساختار سنتی مردها برخی حقوقشان را از دست دادند و ارزشها و جایگاهها تغییر پیدا کرد و به نوعی ناکامی برای مردها به وجود آمد و مردها در برابر این ناکامی خشونت نشان می دهند و به روش مختلفی برای احقاق آن متوسل میشوند. بنابراین چرخه خشونت خانواده وارد جامعه می شود،کارمندی وقتی از رئیس آسیب می بیند کار مردم را انجام نمی دهد، ارباب رجوع به منابع عمومی آسیب می زند و همین طور ادامه پیدا میکند. متأسفانه مدل عریان خشونت نشان می دهد که جامعه به عقب بازگشته و به شیوه ابتدایی تبدیل شده است.
ما در حال رشد هستیم و افراد تحصیل کرده زیادی داریم اما شیوه رفتاری ما پس رفت دارد و به شیوه بدوی تبدیل شده است.به نظر باید این را از منظر اجتماعی بررسی کنیم.
در فقدان همبستگی اجتماعی هر فردی تیشه به سر خود می زند. تأکید اصلی روی جامعه به عنوان کانون تولید رابطه و معناست و این که هرگاه این دو دچار آسیب شوند خود جامعه آسیب می بیند و سرانجام این آسیبها در سطح فردی ریزش پیدا می کنند و افراد را دچار آسیب می سازند. بنابراین بحث این نیست که افراد دچار آسیب می شوند و بعد جامعه آسیب می بیند و ما با آسیب اجتماعی مواجه می شویم. در واقع عکس قضیه صادق است ابتدا جامعه آسیب میبیند بعد روی افراد ریزش پیدا می کند. در این جا از سطح کلان به خرد می رویم و نگاه جامعهشناسی هم این گونه است. برخی می گویند: جامعه مجموعه ای از افراد است و هنگامی که در افراد دلسردی و دلمردگی ایجاد شد ما می فهمیم که جامعه دچار آسیب شده است ولی به این معنا نیست که آسیب دیدگی این افراد جامعه را دچار آسیب کرده بلکه آسیب دیدگی جامعه روی افراد اثر گذاشته است.
افراد احساس خودارزشمندی را از عوامل بیرونی می گیرند که دولت تعیین کننده است. وقتی در جامعه تجربه و صلاحیت ملاک شایستگی نباشد، فرد به عوامل خارجی کاذب توجه می کند .همین عدم رضایت سبب ناکامی و پرخاشگری می شود.
مهارت آموزی هم از خانواده و جامعه باید انجام شود که خود جامعه ما عامل مهمی در ایجاد ناکامی ها است.
راهکار کلان افزایش آستانه تحمل افراد:
درمان این وضعیت اجتماعی است و در سطح فردی امکان ندارد چون زمینه آن اجتماعی است.در کل ایرانیها مهارت کنترل خشم ندارند چون در مدارس و خانواده آن را نمی آموزند.
یکی از ساز و کارها، پیوند دادن جامعه با جامعه است. تعریف کردن نقش اجتماعی برای مردم یک شهر و کشور، ورود سازمانهای غیردولتی و نهادهای مردمی که بین مردم و دولتمردان پل بزنند؛ یک پیوند بخش مردمی و با بخش رسمی حل اختلافها. باید یک هیات منصفهای وجود داشته باشد متشکل از افراد تاثیر گذار مثل هنرمندان که مردم را با بخش رسمی آشتی دهند. همچنین ما در نظام آموزشی و در مدارس چیزی به نام آموزش مهارت زندگی و مهارت ارتباطی و گفتوگویی نداریم برای همین است که شرایط سیاسی ما به جای گفتوگو، با خشونت اداره میشود. بنابراین باید باب گفتوگو در مدارس بازشود و به دانشآموزان آموزش داده شود. فرد باید در دبستان با این مهارتها آشنا شود.