به محض چشم گشودن هر نوزادی صاحب ارث و دارایی هایی میشود که یقینا باارزشترین ثروت او هستند. ثروتی مثل سرزمین، اعتقادات، فرهنگ و... تا جایی که باید برای حفظ آنها از جان خود بگذرد. چرا که سرزمین، خانه و کاشانه اوست. جایی برای زیستن و پرورش یافتن و عرض اندام کردن. اعتقادات، همان باورهایی که با آنها به آرامش میرسد و روح و روانش را به ساحل نجات میرساند و فرهنگ همان مجموعه گرانبها که زینت زندگی است و با آن اصالت و تمدن خویش را معرفی میکند. پس آیا اینها باارزشترین دارایی هر آدمی نیستند؟
و اما فرهنگ که ما را به دنیا معرفی میکند، آمیخته با زبان ماست. زبانی که اولین مربی و معلمانش، پدران و مادران ما هستند، آنانی که ما را باید باارزش و اهمیت آن آشنا کنند. اما آیا واقعا چنین است؟ آیا در زمانی که فرزندان سنین خردسالی را میگذرانند و والدین آنان را برای آموزش زبان دوم به آموزشکده ها میبرند، بیت شعری و یا تاریخچه ای از زبان و ادبیات شیرین فارسی را به آنان آموخته اند و یا از همان دوران کودکی، فارسی گریزی را به آنان میآموزیم؟
به راستی چه وظایف و چه مسئولیتهایی ما والدین، مربیان و اساتید در قبال فرزندان ایران و فرزندان خودمان داریم و این چنین آسان از کنار آن وظایف میگذریم و اعتنایی به آنچه میشود هم نداریم. تا روزی که کودک یا نوجوان و جوانان مان را بیگانه با زبان مادری خود میبینیم. آنگاه است که همه کاسه و کوزه ها را بر سر معلم و دبیر فرزندانمان میشکنیم و آنان را متهم به کم کاری و کوتاهی میکنیم که چرا فرزند دبیرستانی و یا دانشگاهیمان نه از زبان فارسی بویی برده است و نه سواد خواندن و نوشتن آن را آن طور که شایسته و بایسته است دارد. این دردی است که مدتهاست گریبان گیر زبان و ادبیات فارسی ما، زبانی که به شیرینی عسل توصیفش کرده اند میباشد.
روز بازی استقلال با داماش گیلان در میان هیاهوی برد و باخت و در میان کلام گزارشگر بازی (مزدک میرزایی) اشاره به نام بازیکنی شد که نامش سهرابی بود و در لیست این اسم را به گفته گزارشگر این طور نوشته بودند: »سحرابی « ، سهرابی که در داستانهای شاهنامه، حکیم ابوالقاسم فردوسی بارها و بارها در کنار نام پهلوان بزرگ ایرانی، رستم، نامش را برده است. همان داستانی که سرانجام نافرجامش به شعر »نوش دارو پس از مرگ سهراب «میرسد.
صحبت از فردوسی به میان آمد، فردوسی کیست؟ اهل کجاست؟ چند سال زندگی کرد؟ چه خدمتی به مردم ایران نمود؟ اینها میتوانند فقط تعدادی از سوالاتی باشند که هر فرزند ایران به ذهنش خطور میکند. بسیاری با اشراف کامل، فردوسی را میشناسند، اما چه تعداد از ما ایرانیان با فردوسی، با زبان و ادبیات فارسی، با شعر و شاعری، با فرهنگ و هویت ملی خود بیگانه ایم؟
چه تعداد از ما حتی نمیدانیم که نام و شهرت ما ریشه در زبان و فرهنگ فارسی خودمان دارد؟ اگر با ایران و زبان شیرین فارسی بیگانه نبودیم که سهراب شاهنامه را سحراب نمیکردیم. یک غلط املایی یا یک بیگانگی محض با ثروت ملی؟!
یقینا کسی انتظار ندارد که مردم مثل بلبل اشعار و دیوان فردوسی، سعدی، حافظ، پروین اعتصامی و... را از حفظ باشند اما انتظار داریم که فرزندانمان با زبان مادری و با فرهنگ خود بیگانه و غریبه نباشند. اگر احساس غرور و افتخار میکنیم که فرزندانمان چند لغت خارجی و امثالهم را از بر کرده اند، چرا از خواندن چند بیت شعر فارسی، از داشتن اطلاعاتی از اساطیر و شعرای بزرگ ایران زمین لذت نمیبریم؟
اینکه به فرزندانمان بگوییم فردوسی زبان و ادبیات فارسی را زنده کرده و آن را از ناخالصیها پالایش نموده، بیش از 30 سال (به روایتی تا 35 سال) از بهترین دوران زندگیاش را وقف زنده نگه داشتن زبان مادریمان کرده است، اهل قریه باژ از توابع طبران طوس (خراسان) بود، در سال 329 متولد شد و در سال 411 هجری از دنیا رفت و در طوس دفن شد، باارزشترین اثر فرهنگی ایرانیان »شاهنامه «را خلق کرد تا زبان فارسی جاودان بماند، در آثارش نهایت وطن پرستی را به خرج داده است تا ایرانی همیشه از استقلال و وطنش دفاع کند، همین چند جمله را چه تعداد و درصدی از ما ایرانیان باسواد و تحصیل کرده به نونهالان و کودکانمان آموخته ایم تا آنان به فرهنگ ملی خویش، به آنچه که با آن باید به جنگ فرهنگهای غیر اصیل بروند افتخار کنند؟
چند بیت شعر از ابرمرد تاریخ و فرهنگ ایرانیمان که در دوران زندگیاش با حب و بغضهای بیگانگان روبرو بود و در طول زندگیاش با تجاوزات مکرر به سرزمینش مواجه گردید را میدانند و میخوانند؟ آیا اگر امروز به زبان شیرین فارسی سخن میگوییم، واقعا ارزش و بهای آن را میدانیم؟ آیا این بیت شعر فردوسی را که میگوید:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
را خوب درک میکنیم؟ آیا در تقویم سالانه وقتی به روز 25 اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی میرسیم، یادی هر چند کوتاه از خالق باذوق شاهنامه میکنیم؟ آیا یک جلد شاهنامه در کتابخانه کوچک خانه مان داریم؟ آیا چند بیت از اشعار فردوسی را میتوانیم زمزمه کنیم؟ آیا پاسدار خوبی برای سرزمین، اعتقادات و فرهنگ (زبان و ادبیات فارسی) خود هستیم؟
یادمان باشد این سه (سرزمین، اعتقادات و فرهنگ) با یکدیگر در هم آمیخته تا تو خود را یک ایرانی بدانی. یک ایرانی که مالک این دیاری و به خدا باور داری و به فرهنگ و شناسنامهات افتخار میکنی.