سيد محمد حسيني-استاد حقوق دانشگاه و مشاور حقوقي سازمان همياري شهرداري فارس
چكيده
به صورت كلي امام خميني(ره) معتقد است فرهنگ كشور طي سال هاي مذكور به وسيله اين گروه از غرب گرايان و در كنار آن تفكرات متحجرانه سنتي به شدت آسيب ديده و هويت فرهنگي مخدوشي را ايجاد كرده بود كه عدم اصلاح آن راه را براي هر گونه تحول انقلابي مسدود مي كند.
امام خميني(ره) و تبيين هويت اصيل فرهنگي در ايران
در بررسي سخنان و تحليل محتواي سخنراني ها در دست نوشته هاي امام خميني هر چند واژه “ هويت “ به شكل محدودي به كار رفته كه در آن موارد نيز به واژههاي همچون “ هويت ايراني - اسلامي “ ، “ هويت اسلامي “ اشاره شده اما استعمال واژه “ هويت “ به شكل غير مستقيم به طور گسترده اي در ادبيات مورد استفاده ايشان به كار گرفته شده است.
در اين ارتباط به كار گيري مفاهيمي همچون “ ما “ يا مفهوم “ خود “ ، “ خودي “ ، “ شرقي “ ، “ ايراني “ ، “ اسلامي “ و ... بسيار ديده مي شود كه همگي دلالت بر نوعي هويت سازي دارد.
به طوري كه مي توان گفت محور اصلي مبارزاتي امام خميني تلاش براي احياي هويت بومي و بازگشت به خود و خويش مي باشد.
ايشان در تبيين اين هويت كه با واژه هايي همچون “ ما “ و “ خود “ به آن اشاره دارد از اصطلاحاتي استفاده مي كند كه نشان دهنده ماهيت فرهنگي آن است.
مثلاً ايشان به دفعات از اصطلاحاتي همچون “ شخصيت ايراني اسلامي “ ، “ انسان اسلامي “ ، “ آدم اسلامي “ ، “ موجود شرقي “ ، “ مغز شرقي “ ، “ انسان خودماني “ ، “ انسان ايراني اسلامي “ ، “ مغز اسلامي - انساني “ را به كار مي برد و معتقد است اين شخصيت ، انسان و مغزي كه داراي ويژگي شرقي ، اسلامي ، ايراني و بومي است دچار تحول و دگرگوني شده و شخصيت واقعي خود را گم كرده يا يك فكر غربي و مغز غربي و شخصيت غربي به جاي آن نشسته است.
مثلاً ايشان مي گويد : “ به جاي يك موجود شرقي اسلامي ، يك موجود غربي بر ما تحميل شد خودمان را گم كرده ايم ؛ و به جاي مغز شرقي ، مغز غربي نشسته است ... حالا طوري شده ايد كه ديگر خودتان هم نمي توانيد خودتان را بفهميد؛ خودتان را گم كرديد ؛ به جاي خودتان يك موجود غربي نشسته است“ .
امام با تأكيد بر اين اليناسيون يا از خود بيگانگي تمامي تلاش خود را براي معرفي “ خود واقعي “ بكار مي گيرد و در توصيف آن بر جايگزيني “ انسان ايراني اسلامي “ ، “ انسان خودماني “ به جاي آن “ انسان بيگانه با خود “ تأكيد دارد.
وي همواره تأكيد دارد : “ هيچ نحو استقلالي حاصل نمي شود ، الاً اينكه ما خودمان را بشناسيم“ .
يا در جاي ديگري مي گويد : “ ما تا تمام حيثيت خودمان را نفهميم ، نفهميم ما چي بوديم ، ما در تاريخ چه بوديم ، چه هستيم ، چه داريم ، تا اين ها را نفهميم ، استقلال نمي توانيم پيدا كنيم “ يا “ هيچ ملتي نمي تواند استقلال پيدا بكند الاّ اينكه خودش ، خودش را بفهمد . مادامي كه ملت ها خودشان را گم كردند و ديگران را به جاي خودشان نشاندند ، استقلال نمي توانند پيدا كنند“ .
وي رمز قدرت و عظمت كشور را “ بازگشت به خويشتن خويش “ و “ خود باوري “ مي داند و مصداق آن را ادراك اين مطلب مي داند كه “ افراد يك جامعه بفهمند كه ما هم خودمان موجوديتي داريم كه آن موجوديت در فرهنگ ما تبلور يافته است“ .
وي در اين باره مي افزايد : “ ما ها الآن خودمان را گم كرديم ، مفاخر خودمان را الآن گم كرديم . موثر خودمان را گم كرديم . تا اين گم شده پيدا نشود ، شما مستقل نمي شويد ، بگرديد پيدايش كنيد“ .
وي در موضع ديگري ضمن اشاره به تأثير تفكر يكسان سازي مدرنيست ها در جهان سوم و مباني نظري جامعه شناسان تكامل گرا در غرب مبني بر اينكه نژاد غربي ، نژاد برتر و غرب ايده آل جوامع بشري است معتقد است كه تمامي تلاش آنان القاي اين مطلب بوده كه “ ما از خود هيچ نداريم و بايد همه چيز را از ابر قدرتهاي غرب يا شرق بگيريم ، علم را تمدن را قانون را و پيشرفت را “ و مي افزايد : “ اين ها با تبليغات خودشان ما را همچو به غرب برگرداندند و غرب زده كردند كه همه چيز خودمان ، همه مفاخر خودمان ، يادمان رفت ، براي خودمان ديگر چيزي قائل نيستيم“ .
هم چنين مي افزايد : “ تهي كرده بودند ملت را از خودش . خودش را ، اصلش نمي شناخت . هر چه مي ديد غرب مي ديد ، هر چه مي ديد مراكزي كه مراكز قدرت بود مي ديد ، قدرت خودش را فراموش كرده بود“ .
وي سپس به نقد اين تذكر مي پردازد و مي گويد : “ بايد به خودمان اثبات كنيم كه ما هم آدميم كه ما هم هستيم در دنيا كه شرق هم يك جايي است . همه اش غربي نيست . شرق هم يك جايي است كه خزائنش بيشتر از همه جا و متفكرينش بيشتر از همه جا بوده ... طب از شرق رفته به غرب ، تمدن از شرق رفته به غرب ، لكن ... تبليغات چه بوده است كه ما را به عقب زدند“ .
آنچه از محتواي سخنان امام خميني مي توان دريافت اين است كه منظور ايشان از اين “ خود “ نوعي “ خود فرهنگي “ است كه مركزيت آن را يك فرهنگ اسلامي - انساني تشكيل مي دهد.
وقتي ايشان از شرق سخن مي گويد در واقع شرق را منشأ فرهنگ اسلامي ميداند و معتقد است : “ شرق يك فرهنگ اسلامي دارد كه بلندترين فرهنگ، مترقي ترين فرهنگ است . با اين فرهنگ اسلامي بايد تمام احتياجاتش را اصلاح كند ، و دستش را پيش غرب دراز نكند“ .
يا در جاي ديگر مي گويد : “ مكتب بزرگ اسلام كه ... در شرق است ، شرق او را گم كرده است . تا اين مكتب را پيدا نكند شرق و نفهمد مكتبش چه است و خودش چه است و خودش هم يك موجودي است و كشورش هم يك كشوري است ، نمي تواند مقابله كند با غرب“ .
همچنين وقتي امام خميني از ايراني و فرهنگ ايراني سخن مي گويد در واقع منظور وي نوعي فرهنگ نژادي و قومي نيست “ نژاد پرستي كه يك مسأله بچه گانه است “ و قضيه نژاد بازي را ارتجاعي ذكر مي كند.
ايشان معتقد است : ملت ايران يك نقطه اتكايي دارد و آن اسلام است . وي برخي از اجزاي مليت ايراني را “ گبريت “ مي داند و آن را تأييد نمي كند.
وي ايران را به عنوان يك زادگاه محترم مي داند و مليت را در حدود اسلام قابل قبول مي داند اما اساس را اسلام ذكر مي كند . و مي افزايد : “ ملي به معناي صحيحش ، نه آنچه امروز در مقابل اسلام عرض اندام مي كند“ .
بر اين اساس منظور وي از فرهنگ ايراني در واقع فرهنگ ايراني - اسلامي است كه داراي صبغه اسلامي - انساني است.
نابراين به نظر مي رسد در ديدگاه امام خميني عنصر اصلي و كليدي هويت فرهنگي ايرانيان ، فرهنگ اصيل اسلامي است كه به نظر وي فرهنگي انساني ، سالم و مستقل است و توانايي ساختن انسان هايي مستقل و كشوري قدرتمند را دارد.
وي نتيجه احياي يك هويت فرهنگي اصيل را ساختن “ انسان “ مي داند منظور امام “ آنها كوشش كرده اند كه فرهنگ ما را استعماري كنند . كوشش كردند كه نگذارند انسان پيدا بشود . آنها از انسان مي ترسند“ .
بازگشت به فرهنگ اصيل اسلامي مي تواند به رشد انسانِ داراي تفكر و مستقل كمك كند كه اين امر زمينه استقلال كشور را فراهم مي آورد.
احياي هويت اصيل فرهنگي به عنوان استراتژي بقاي انقلاب اسلامي
امام خميني در بحث هاي خود احياي هويت فرهنگي را كه از آن تحت عنوان “ هويت اسلامي - انساني “ ياد مي كند مهمترين راهكار حفظ و تداوم آرمانهاي انقلاب اسلامي مي داند.
تأكيد ايشان بر دو صفت “ انساني “ و “ اسلامي “ به عنوان مهمترين ويژگي هاي هويت فرهنگي كشور درواقع تأكيدي بر بازگشت به هويت انساني - عقلاني است كه جوهره آموزه هاي قرائت عقل گرايانه و انسان گرايانه از اسلام است كه توسط امام خميني به عنوان يك فقيه عقل گرا ( اصولي ) شيعه مورد تأكيد قرار مي گيرد.
به نظر ايشان احياي اين هويت انساني موجب ظهور انسانيت انسان مي شود كه تجلي آن را در حمايت چنين انساني از اهدافي همچون استقلال ، خود باوري ، اتكاي به نفس ، اميد به آينده ، عدم سلطه پذيري، حمايت از پيشرفت واقعي و مظاهر واقعي تمدن ، نفي هر گونه تقليد غير عقلايي از ديگران ، نقد سنتهاي غير عقلاني خودي ، حفظ كرامت و ارزش هاي اصيل انساني و ... مي توان ديد كه زمينه هر گونه حركت مستقل و تكاملي جوامع مي باشد به همين دليل است كه ايشان مي گفت : “ موظفيم ما كه انسان درست كنيم . انسان است كه مي تواند جلوي مفاسد را بگيرد“ .
يا مي گفت بايد تلاش كرد تا آن مغز غير انساني ، غير اسلامي متحول شود به يك مغز انساني وي در احياي اين هويت انساني كه فطري بوده و با طبيعت انسان هماهنگ است را زمينه ايجاد يك تحول روحي رواني در فرد و دنبال آن در جامعه مي داند كه يكي از نتايج آن استقلال طلبي است در اين باره امام خميني مي گويد : “ اگر ما بيدار بشويم كه ما هم موجودي هستيم مثل ساير موجودات ... بيداري ، اراده پيش مي آيد كه ما بخواهيم خودمان وسايل اجتماعي خودمان را فراهم كنيم با كوشش خودمان . بايد كارهاي خودمان را انجام بدهيم . مدتي مي گذرد و ما خودمان صنعتگر خواهيم شد... “ .
وي در ادامه احياي اين هويت انساني را زمينه ساز “ اميد به آينده “ و “ تلاش سازندگي “ دانسته و يأس و نااميدي را از “ جنود ابليس “ مي داند وي با “ نفي انسانيت انگلي “ معتقد است “ اول بايد باورتان بيايد كه ما هم انسانيم ، ما هم قدرت تفكر داريم ، ما هم قدرت صنعت داريم . اين قدرت در همه افراد بشر بقوه هست.
اگر اين باور براي شما پيدا شد ... [ زود تسليم ] قدرت هاي بزرگ [ نخواهيد شد ] “ وي در ادامه اساس وابستگي ملت را وابستگي فكري او و باور هاي آن مي داند.
وي مي افزايد : “ ما بايد اين را بفهميم كه همه چيز هستيم و از هيچ كس كم نداريم . ما كه خودمان را گم كرده بوديم بايد اين “ خود “ گم كرده را پيدا كنيم “ و يا ضمن انتقاد از مسخ هويت انساني كشور در رژيم پهلوي مي گويد : “ اينها نيرو هاي انساني ما را از بين بردند ، نگذاشتند رشد بكند . در بين خود كشور ما جوري كردند كه محتوي انسان را از بين بردند ، يك صورتي گذاشتند و محتوا را گرفتند . طوري كردند كه اعتماد ما هم به خودمان تمام شد . استقلال فكري ما را ، استقلال روحي ما را ، از دست ما گرفتند . اين بدتر از آن استقلال گرفتني بود كه كشور ما استقلال نداشت . ما روحيه خودمان را از دست داده بوديم . هرچه مي شد در ذهن همه اين بود كه بايد از خارج اين كار ها درست بشود ... مردم را جوري بار آوردند كه سلب اطمينان كردند از خودشان ، استقلال فكري را از ما گرفتند . ما در فكر و در انديشه و در روح وابسته شديم . اين وابستگي بسيار اسفناك است“ .
هم چنين مي افزايد : زيرا برخلاف وابستگي اقتصادي نظامي بسيار دير قابل جبران است زيرا فكر مي كنيم كه خودمان چيزي نداريم حتي اخلاق مان هم صحيح نيست و لذا بايد تلاش كرد تا با يك فرهنگ تازه اين موضع را تغيير داد و فرهنگي مي تواند اين تحول را ايجاد كند كه فرهنگ انساني ، اسلامي ، استقلالي . يك فرهنگي كه مال خودمان باشد و اين امر مدت ها طول ميكشد.
وي در جاي ديگري مي گويد : “ در هر رژيمي يك انسان اگر پيدا بشود ، متحول مي كند كار ها را “ و همواره در سخنان خود نابودي و مسخ نيروي انساني كشور را مهمترين فاجعه براي كشور آماده كرده است.
بر اين اساس امام خميني احياي هويت انساني را كه جوهره هويت فرهنگ اسلامي است رمز پايداري ، عزت و قدرت كشور مي داند و مهمترين استراتژي را احياي انسانيت انسان ذكر مي كند.
وي در اين ارتباط راهكار هايي را ارائه مي دهد كه به نظر ايشان مي توانند هويت فرهنگي اسلامي - انساني را تقويت كنند.
در اين راستا ايشان به عنوان اولين گام در راه احياي اين انسانيت اصيل بر نفي “ خود كاذب “ تأكيد مي كند كه مقدمه شناخت “ خود واقعي “ است . از ديدگاه امام ، فرهنگ منحرفانه اي از غرب ، شرق ، اسلام ، ايران به جاي فرهنگ واقعي و اصيل اسلامي - انساني ما نشسته است و هويت كاذبي را براي ما بوجود آورده است و اولين گام جايگزيني اين وضعيت است.
به نظر ايشان “ ما آن چيزي كه داشتيم كنار گذاشتيم ، آن چيزي هم كه آنها داشتند نتوانستيم پيدا بكنيم ... از كار در آمديم ! يك چيزي كه نه شرقي و نه غربي و نه اسلامي و نه اروپايي ، هيچي نيست . بله شرقي هستيم به معناي همان “ شرقي استعماري “ . غربي هم هستيم به همان “ غربي استعماري “ . از اين بايد بيرون برويم مادامي كه اين مرض را ما داريم ، اين مرض نمي گذارد يك حال صحتي براي ما پيدا بشود . از اين مرض بايد بيرون بياييم“ .
ايشان ضمن تأكيد بر صدمه شخصيتي ناشي از اين وضعيت به عنوان بزرگترين صدمه به قدرت ملي مي افزايد : “ آنها كوشش كردند كه شخصيت ما را از ما بگيرند ، و به جاي شخصيت ايراني - اسلامي ، يك شخصيت وابسته اروپايي ، شرقي ، غربي به جايش بگذارند “ كه بنظر امام ويژگي اصلي اين نوع شخصيت “ ابراز ناتواني از خود “ و “ نيازمندي به ديگران “ مي باشد