سيروس پارسا - جانباز دفاع مقدس:زادگاهش يكي از روستاهاي محروم فارس بوده از دل كوه و تلال زاگرس زاده شد اطراف روستايش كه مي روي صخره هاي سر به فلك كشيده كه در لابلاي خود درختان تنومند بلوط را به آغوش كشيده اند ديدگانت را خيره مي كنند، صخره و بلوط ، آميزه اي از سختي و استقامت ، دو نشان مقاومت و استواري، شايد اغراق نباشد اگر بگوييم استواري و پايداري مردمان ده به مثابه همين صخره و بلوط باشد ، پينه دستانشان حكايت از صداقت و صفا در رزق ان خوب مردمان است ، آنها از قبيله عشقند، پا به هر خانه اي كه مي نهي تنديس را دمردي از دوران دفاع مقدس زير تير هاي چوبي و در سينه كاه گلي خانه مي درخشد، كمتر خانواده اي است كه در آن رزمنده ، جانبازو شهيد نباشد، هر چه داشتند در دوران دفاع مقدس به فرمان رهبر بزرگ انقلاب امام شهيدان در طبق اخلاص گذاشتند نگارنده خود در دوران دفاع مقدس به آنجا رفتم و به چشمان خود ديدم علي رغم بي بضاعتي مردمان در آن دوران كاسههاي گندم را هم براي تقديم به رزمندگان آوردند، آنجا مراسخون است دهي در دل زاگرس، روستاي شهيدان، رزمندگان ، جانبازان ، آزادگان و همه خوبان و او كه به عشق حسين (ع )رفت . شهيد صادقي از همين ده و از همين قبيله ، قبيله عشق و ايثار فرزندش ضرغام صادقي در سال 64 هنگامي كه تير مي خورد به اسارت دشمن زبون در مي آيد يكي از همرزمان فرزندش گفت : شنيده بودم كه او بعد از مجروحيت به اسارت دشمن در مي آيد ولي نمي توانستم به حاجي (شهيد صادقي ) بگويم . اما بعد از مدتي متوجه اين مطلب شد و گفت : ديگر اينجا ماندن جايز نيست، دو سال انتظار كشيدم به يار نرسيدم ، الله اكبر . چه هنگامي است پدر و پسر ، راستي چه عشقي است كه اينگونه افسانه و خيال را در وصال اين دو يار به سخره گرفته است،افسانه نيست او در همين عالم، عالم واقع در برهه اي از زمان اتفاق افتاده است ، در همين ده مراسخون زادگاه آن شهيد ، شهيد صادقي هنگام خداحافظي با آنكه زينبي شد همسرش فرا ميرسد و به عشق وصل به يار و فرزند دلبندش در سال 65 عازم ميدان نبرد ميشود ، همر زمان شهيد مي گويند بي مهابا به صف دشمن مي زد، شوق ديدن داشت شايد يار و فرزند پشت آن خاكريز يا در آن سنگر باشد اما چه تمناي محال اين شوق ديدار به سر انجام نرسيد و وصل معبود فرا رسيد و او آسماني شد، پيكر مطهرش تا مدت هاي مديد مفقود بود تا اينكه به آغوش ده و بر شانه هاي اُستوار مردان ده با نشان افتخار تشييع و در مراسخون به خاك سپرده شد . حال او كه زينبي شد با كوهي از مصائب ماند و درد فراق، پسر در اسارت و چنگال دشمن زبون و پدر كه شربت شهادت نوشيد و برادر كه همين طور به ملكوت پيوست و جام شهادت نوشيد . همسر شهيد صادقي و مادر آزاده سرافراز ضرغام صادقي و خواهر شهيد انصاري، نمي دانم شايد چنين شيرزناني را دگر تاريخ نبيند و يا اگر ببيند اندك و معدود . اُسوه صبر نمونه پايداري، آري آنانكه در مكتب زينب (س ) درس آموخته اند اينگونه اند و به راستي زينبي شدند، مدت هاي مديدي بعد از رهايي از چنگال خصم بعثي به علت كار فشرده اجرايي دور از فارس بود، در جمعي به ديدارش رفتم، كت و شلوار راه راهي ساده به تن داشت ، آرام و با وقار ، ايستاده بود شمرده شمرده كلمات رساء شيرين همراه با تبسمي آرام بخش را به وجودم منتقل كرد ، باور كنيد به كاسه چشمش زل زدم خيره شدم و تا ساعت ها اين شخصيت را و صلابت او را به مطالعه نشستم . او دكتر ضرغام صادقي - فرزند شهيد صادقي است ، او كه آزاده ايستاده است ، جانباز پنجاه درصد است و بارها جانبازي را تمرين كرده است . دوست داشتم از او بيشتر بدانم . او يادگار شهيد صادقي است سال 64 پيك گردان بود ، بر اثر اصابت تير دشمن به مقام جانبازي نائل و در حين مجروحيت به اسارت دشمن بعثي در مي آيد . بيست سال بيشتر نداشتم، و زنم در اسارت 45 كيلوشده بود در اسارت به مرادش مي پيوندد مرحوم حجت الاسلام ابوترابي گفت : دانش آموز ممتاز مراسخون بودم و دركنكور دبيرستان توحيد شيراز پذيرفته شدم، دروس حوزه و نهج البلاغه و تفسير قرآن را در اسارت محضر استاد فرا گرفت، به زبانهاي انگليسي و عربي و فرانسه مسلط شد و همانجا مترجم مرحوم ابوترابي (ره ) ، اين در حالي بود كه شب ها با يك تكه نان خشك سر مي كرد و سال ها زير شكنجه دم بر نياورد ، او به آغوش وطن بازگشت، به توصيه مراد خود عازم جبهه دانش شد . ديپلم خود را كامل كرد ، دكتري عمومي را در دانشگاه شيراز در رشته پزشكي تمام كرد ، بورد تخصصي پزشكي را در دانشگاه تهران كسب كرد ، كارشناسي ارشد حقوق عمومي در دانشگاه دولتي شيراز را با رتبه 41 پذيرفته شد . باور كنيد نمي دانستم حسرت بخورم يا به او ببالم . او همان آزاده مرد مراسخون است دكتر ضرغام صادقي هنوز جوان و با شور و خروش ، به خروش رود مراسخون ، آنجا كه قلب زاگرس است و به صلابت زاگرس به او هم بايد حسرت خورد و هم باليد و هم نازييد، بايد بر دستانش و بر بازوانش و همان دستان نحيفي كه روزي بي رحمان تاريخ برانها مشت و لگد زدند و امروز قلم ترويج علم را با خود دارد بوسه زد، همان دسته هايي كه امام شهيدان و رزمندگان امام خميني (ره ) بر آن بوسه زد، آري آن يادگار شهيد امروز پزشك صنعت نفت است و كمر خدمت در سنگري ديگر را به فرمان مولاي خود رهبر آزاده مسلمانان جهان حضرت آيت الله العظمي خامنه اي بسته است ، او به راستي قهرمان ملي است ، هر وقت او را ببيني آثار مظلوميت دوران اسارت در چهرهاش هنوز نمايان است و باذكر خاطراتش ترابه پشت ميله هاي آهنين زندان بعث مي برد ، به راستي اين چنين مرداني شايسته تقديرند و نشان افتخار يك ملت ، دلم نيامد به اين زودي به او بگويم تو چهره ماندگاري چرا كه ميانگين سني چهره هاي ماندگار غالبا بالاي 60 سال است ،او هنوز جوان است و منشا افكار ارزنده علمي كه بايد به او فرصت داد و او نه تنها در مراسخون بلكه در قلب تمام ملت ، قهرمان و چهره ماندگار است و ياد پدر شهيدش هميشه زنده است و صبر و پايداري ان مادري كه به حق زينبي است مايه مباهات همه ملت .