مدت ها بود در عرصه فرهنگ وادب،تعليم و تربيت، شعر و شاعري و... قلم فرسايي مي كردم. هر بار كه شيره ي جان قلم را بر دل سپيد كاغذ ميفشردم به خود تكاني مي داد و اعتراض مي كرد. اعتراضش از سر بي پروايي و بي اعتنايي نبود، بلكه اعتراضي بود از جنس آه و دود،از جنس آتش و عطش، از جنس عَلم هاي برافراشته و اَلم هاي ناشناخته. به راحتي در پنجه هايم قرار نمي گرفت.هر از گاهي سرش را از صفحه ي كاغذ بلند ميكرد و با نگاهي اخم آلود به من تشر ميزد.سركش بود و عاصي،نا فرمان بود وبي قرار.دليلش را نمي دانستم.با خود گفتم خدايا چرا اين قلم بهانه گيرشده است؟چرا لج بازي مي كند؟چرا نافرمان شده است؟سوالات بي شمار ديگري ذهنم را در گير كرده بود.ناگهان يادم آمدكه خداوند در قرآن كبيرش به قلم سوگند خورده است. ”ن والقلم و ما يسطرون”سوگند به قلم و آنچه مي نويسند.آهسته در گوشش گفتم به قرآن سوگندت مي دهم؛همان كه به نام پاكت سوگند خورده است.بنويس عزيزم!باز هم بنويس!حتي اگر كسي قدر تو را نداند!به ناچار تسليم شد و نوشتن را اين گونه آغاز كرد.نامم قلم و شهرتم آگاهي است.هم داستان بشر،هم سفره با آبي آسمان و سپيد كاغذم.نگارنده ي تجربيات بشر و خزانه دار دانش ها هستم.پل ارتباطي گذشته وآينده ام.سرنوشت نيك آدميان با موهبت من رقم مي خورد،زيرا انديشه ها را آشكار مي كنم و مسافران وادي علم و فرهنگ را به تعالي و سعادت مي رسانم.گاهي اخبار مجعول را كه چون سربيمذاب ريه هاي جامعه را مي سوزاند با شهد ناب واژه ها فرو مينشانم.گاهي بر حق وعدالت تكيه ميزنم و با آزادي هم قسم مي شوم و با باطل به ستيز بر مي خيزم.گاهي به دست انسان هايي متعهد و لايق ميافتم كه حق و حقيقت را مي شناسند و در ازدحام بازار گمان ها وشايدها و اما و اگرها،سره را از ناسره وخوب را از بد تشخيص مي دهند.گاهي انگشتان انسان هاي شايسته و مسوول را نوازش مي دهم كه رسالت عظيم خود را وقف تخيل و خرده بيني نمي كنند،آن موقع است كه ثانيه به ثانيه آرمان هاي ارزشمندم رامرور مي كنم و به صاحبان قلم افتخار ميكنم.اما امان از روزي كه در دست قلم فروشان اسير شوي و حرمتت شكسته شود.روزي كه به صداقت وتعهدت توهين شود.روزي كه حقيقت ناديده انگاشته شود و صاحبان قلم مورد بي مهري واقع شوند.سوگند به قلم،هم داستان بشر وخزانه دار دانش ها،كه پروردگار با سوگند به آن،ارزش و عظمتش را به نمايش گذاشت.سوگند به قلم كه سلاحي برنده تر از آن نيست.در روايات آمده است كه:”مداد العلما افضل من دماء الشهدا”قلم دانشمندان برتر از خون شهداست.مخصوصاً زماني كه اين قلم روشنگر باشد و آگاهي بخش.از پستي و پوچي و پليدي برهاند.حاصل قلم انديشه است.دل به درياي انديشه كه بسپاري زلال مي شوي.تمام وجودت رنگ عشق مي گيرد،رنگ خدا مي گيرد،زيرا خداوندبه عصاره ي انديشه ها كه از نوك قلم جاري مي شود سوگند خورده است.بايد زكات قلمت را به كساني بدهي كه منتظر تولد آگاهي هستند.تولد نور،نور دانش.دنياي قلم،گفتني نيست ،شنيدني هم نيست،فقط بايد ديد و لمس كرد.بايد بو كشيد تا رايحه ي خوش جوهر آگاهي را استشمام كني!بايد اندام نازك قلم رانوازش كني تا رام تو شود و عارفانه و عاشقانه بنويسد.اين جاست كه قلم واسطه بين تو وخداست.با قلمت بر دل كاغذ مي نگاري واز خدايت مي پرسي:”ميشه وقتتو بگيرم؟”خدا چون ارزش قلم را مي داند ميفرمايد:”بله بنده ي من!به احترام قلمي كه در دست توست مي تواني خارج از نوبت به بار گاهم بيايي و با من درد دل نمايي.”با وعده ي خدايي احساس مي كني دانه هاي رنگي عشق همه تقديم تو شده اند.حس خوبي به انسان دست مي دهد.احساس مي كني در غربتكده ي انسان هاي سر به هوا و بي خيالي كه ارزش قلم و صاحب قلم را نمي دانند،در خانه اي امن آرام گرفته اي!صداي موسيقي قلم در فضا مي پيچد،روحم به پرواز در مي آيدو تا ابرها بالامي رود.گويي تمام غم هاي دنيا از وجودم رخت بر بسته است.حالا تقريباً اميدوار شده ام كه با ياري قلم مي توانم آرزوهاي بر باد رفته را دوباره زنده كنم.وقتش رسيده بود كه به ياري قلم دوباره آفتاب را لمس كنم.بي اختيار قلم را در دست گرفتم.نوشتم ونوشتم،نه يك صفحه و دو صفحه،بلكه ده ها و صد ها صفحه كه از جمع آن ها كتابي و كتاب ها نوشته شد.به اميد روزهاي خوش نوشتم،به اميد روز هايي كه تيغ جهل را از گلوي دانايي بردارم.بي اعتنا به اين كه كسي قدر قلم را بداند يا نداند!نوشتم تا عطش خودم وتشنگان علم را فرو نشانم.نوشتم تا ناز خدا را به گوش نيازمندان برسانم.تا داغ را از جبين لاله بشويم و بار ديگر شور را به باغ وراغ افكنم.با خود گفتم”كِلك مشكينت خيال انگيز و مستي افرين/بي گمان داري يد بيضا همي در آستين/راست گويم معرفت را افسري اي نازنين!”حالا دوستي من و قلم بدون توجه به نتيجه،هر لحظه مستحكمتر مي شد.اگر روزي حداقل چند دقيقه اي را با قلم خلوت نمي كردم،حالم گرفته مي شد.نام قلم زيباترين ترانه ي جاويد عشق بر لبانم بود.تازه داشتم شكوه هستي و دنياي پر رمز و راز قلم را كشف مي كردم.به قلم گفتم اشك چشمانت چقدر ارزشمند و گران قيمت است!گران بهاتر از هر در قيمتي و هر گوهر گران بها!چه قدر زيبا اشك وغم،اميد و نا اميدي،ترس و شكست،عشق و وصال،خوشحالي وغمگيني و... را ترسيم مي كني!اگر نبودي ويكتور هوگو چگونه مي توانست غم بينوايان را بزدايد!ژول ورن چگونه مي توانست بر بال خيال سوار شود و هزار فرسنگ زير دريا برود و دور دنيا را در هشتاد روز سيركند!شكسپير چگونه مي توانست تراژدي هاي عامه پسند را خلق كند!مولوي چگونه مي توانست با عرفان يكي شود و عارفانه بسرايد!حلاج چگونه مي توانست انا الحق بسرايد و درحق ذوب شود!نظامي كي مي توانست عشق پاك ليلي و مجنون را نغمه سرايي كند!شريعتي چگونه مي توانست با زيبايي تمام حسين و فاطمه را توصيف كند!بهمن بيگي چگونه از ايل و بخارايش قلم مي راند و با قره آقاچ هم سخن مي شد! نگارنده چگونه مي توانست “نفرين پدر”رابه تصوير بكشد وصدها جوان و نوجوان سركش را از ترس آه پدر رام نمايد!و اگر نبودي...! بعد از مدت ها نوشتن،گرچه با خود عهد كرده بودم كه بدون توقع و بي خيال هم چنان به نوشتن ادامه دهم،ولي باز هم به عنوان يك فرهنگي اهل قلم انتظارم اين بود كه كسي از مسوولين آموزش و پرورش سراغي از اهل قلم بگيرد،پاي درد دل آن ها بنشيند،سرصحبت را با آن ها باز كند و از مشكلاتشان بپرسد،كسي پيدا شود و بگويد فلاني مرغت به چند؟ولي خبري نشد.براي بار دوم نا اميدي داشت به سلول هاي مغزم رخنه مي كرد،دستانم مي لرزيد و ناي نوشتن نداشت.رعشه اي ناشناخته سراسر وجودم را فراگرفت.با خودم گفتم “بر اين خزان اميد بهاري نميرود/اين ابر قيرگون به كناري نمي رود/وين اختر سيه به مداري نمي رود”.از خود در اين بازار راكد كتاب و كتاب خواني پرسيدم عجب توقّعات نسنجيده اي داري؟!اگر آنتوان چخوف و تولستوي و دوما و ساير بزرگان عصر علم و ادب با تيراژ هاي ميليوني كتاب هايشان در اين جا بودند،خودشان اعلام ورشكستگي مي كردند.مگر نمي داني اين جا ايران است و هر فرد ايراني در هر 1875 روز و به عبارت دقيق تر در هر 45408 ساعت فقط يك كتاب مي خواند!اين جا سرانه ي مطالعه،غم انگيز است.به ويژه بعد از ورود رسانه هاي جمعي نو ظهور،اين بازار آشفته تر هم شده،به گونه اي كه هر دختر ايراني فقط 9/5 دقيقه و هر پسر ايراني فقط 2/3 دقيقه مطالعه مي كند.با خود گفتم “ديگر شراب،كارمن آسان نميكند/يارم نظر به حلقه ي رندان نمي كند/رحمي به حال جمع پريشان نمي كند/اين جا اگر ملول و مشوش نشسته ام/با پير دير دل به كشاكش نشسته ام/هم چون تهمتن به سوگ سياوش نشسته ام”.از بي اعتنايي وعدم اقبال مردم به كتاب وكتاب خواني ملول ومشوش بودم و با خود مي گفتم چگونه ما ادعاي پيروي از كتاب مقدسي را داريم كه اولين پيام آن اِقراء(بخوان)است!چه دستوري از اين حكيمانه تر!واقعاً بايد در بيتوجهي مردم به كتاب و مطالعه به سوگ نشست و سياه پوش شد!ناگهان در اوج نا اميدي اتفاق جالبي افتاد كه تقريباً مي توان گفت در سي سال گذشته در آموزش و پرورش فارس و به تبع آن در ناحيه يك شيراز بي سابقه بود.بيستم فروردين ماه سال 92 بود كه اطلاع دادند كه از طرف معاونت پژوهشي ناحيه يك شيراز قرار است جلسه اي در بزرگداشت اهل قلم همان نا حيه برگزارو تصميمات نويد بخشي گرفته شود.در حالي كه به شدت ذوق زده بودم عزمم را براي شركت در آن جلسه جزم كردم.
بار ديگر خورشيد قلم و كتاب در آسمان آموزش وپرورش ناحيه يك شيراز طلوع كرده بود.”پگاه عيد و من از شوق دل شتاب زده/به بوي باده چنان رهرو سراب زده/عنان گشوده به دير آمدم ركاب زده”سلام كردم و با من به روي خندان گفت كه:”اي خماركش مفلس شراب زده/چرا زكوي خراباتيان بريدي پاي/تو مرغ گلشن عشقي از اين قفس به درآي/به اوج قله ي خورشيد بال وپر بگشاي”.زماني كه به سالن همايش رسيدم،انسان فكور وفرهيخته اي را ديدم كه متواضعانه قدوم مدعوين را كه همه از اهل قلم بودند گرامي مي داشت.آن فرد كسي نبود جز دوست بزرگوارم جناب آقاي علي قهرماني معاونت محترم پژوهشي ناحيه يك شيرازكه به حق درتكريم اهل قلم هم قهرمان است.ايشان به همراه كارشناس محترم پژوهش جناب آقاي اسماعيل زارعي كه خود محققي بي ادعا،خدمتگزاري صادق و بي ريا و فردي درد آشنا با مشكلات اهل قلم است،ايده ي جذاب تأسيس باشگاه مؤلفين را اجرايي كردند كه بركات آن به وضوح قابل مشاهده است.اما در اين زمينه نبايد زحمات بي دريغ و پيگيري هاي مصرانه نويسنده و روز نامه نگار توانا،جناب اقاي سيد محي الدين حسيني ارسنجاني،را كه ضمن قبول مسووليت سنگين انجمن اوليا و مربيان ناحيه يك شيراز،با نوشتن مقالات جذاب وانتقادي خود در شرح زندگي و فعاليت هاي اهالي قلم،نقش ارزنده اي را در معرفي اين قشر به جامعه و به ويژه فرهنگيان داشت،ناديده گرفت.در پايان نگارنده برخود فرض ميداند از بذل توجه دانشوران و ديگر فرهيختگان ارجمندي كه سهم مهمي در گشودن گره از كار پيچيده ي نويسندگان در اين عصر ديجيتال داشتهاند بهويژه نامبردگان نهايت تشكر و سپاسگزاري را داشته باشد.خدايشان جزاي خير دهد و بر توفيقاتشان بيفزايد.