قرن بیستم تنها وارث جنگهای هولناک و ویرانگر نبود. نزاعها و رقابتهای ایدئولوژیهای جورواجور هم در قرن بیستم به اوج رسید و یکی از آن ایدئولوژیهایی که ظهور و به نوعی افولش در قرن بیستم رخ داد، کمونیزم (کمونیسم) بود. ایدئولوژی که در برابر نظام استثمار و چپاولگر سرمایه داری پا به عرصه گذاشت و نظام اقتصادیاش هم سوسیالیزم بود.
شماری از کشورها در قرن بیستم شاهد به قدرت رسیدن کمونیستها بودند. کمونیستهایی که خود را حامی و فدایی کارگر و کشاورز (دهقان) میدانستند، باعث و بانی انقلابهای کمونیستی در شرق اروپا تا روسیه و در کشورهای خاورمیانه تا آمریکای لاتین بودند. اما مطرحترین نظامهای کمونیستی دنیا، چین و روسیه بودند که با حمایتهایی که میکردند، به ظهور نظامهای کمونیستی تا قبل از نیمه قرن بیستم کمک بسیاری کردند.
به طوری بلوک شرق که عمدتا کشورهایی با نظام کمونیستی بودند در مقابل غرب و آمریکا صف آرایی میکردند، پشت برخی از جنگها هم بودند و خلاصه دنیا به دو قطب شرق و غرب تقسیم شد.
اما نظام سیاسی روسیه که با انقلاب اکتبر 1917 به حکومت تزارها خاتمه داده بود، به کشوری با مجموعهای از کشورهای کوچک و بزرگ به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تبدیل شده بود. کشوری که درست رو در روی آمریکا بود و خلاصه با چین و برخی از کشورهای کمونیست در دنیا بر محدوده حکومتش روز به روز افزوده میشد.
اما نظام بسته کمونیستی در اتحاد جماهیر شوروی به نارضایتیهای گسترده در داخل روسیه و کشورهای قفقاز و شرق اروپا انجامید و خلاصه آن عظمت و قدرت اتحاد جماهیر شوروی در زمان گورواچف فرو ریخت و اتحاد جماهیر شوروی با استقلال و جدا شدن کشورهای متحدش، به روسیه تغییر وضعیت داد. روسیهای که نه چهره و جایگاه دوران تزارها را داشت و نه به آن شرایط مطلوب برخی کشورهای آزاد دنیا رسیده بود.
کشمکشها بعد از فروپاشی شوروی، حکومتها را دست به دست کرد تا نوبت به ولادیمیر پوتین رسید. پوتینی که آمد تا روسیه را به ثبات و مردم را به رفاه و آزادی و از همه مهمتر دمکراسی برساند. از آنجا که روسها همه کشورهایی را که طی دههها در اختیار داشتند آنچنان وابسته خود کرده بودند که اکثر آنها بعد از استقلال، بدون روسیه توان ادامه حیات نداشتند، همین امر باعث شد که حزب پوتین با ادامه غارت منابع این کشورها و فروش کالاهای روسی به آنها، سر و سامانی به اقتصاد بیمار روسیه دهد و با ارتش قوی که داشتند، به ثبات مورد نیاز هم دست یافتند.
اما بحث آزادی و دمکراسی و رفاه عمومی، مقولهای نبود که دولت پوتین و هم حزبیهایش از پس آن برآیند.
بنابراین روند سرکوب مردم طی دو دوره ریاست جمهوری پوتین به طور گسترده ادامه یافت. حتی به حذف فیزیکی مخالفان در خارج از روسیه هم دست زدند و خلاصه روند اختناق و استبداد ادامه یافت. البته به شکل و شیوه بسیار مدرن و حرفهای.
به هر حال دو دوره ریاست جمهوری پوتین به سرآمد، اما پوتین و هم حزبیهایش که حالا در اوج قدرت بودند، به هیچ وجه نمیخواستند از قدرت کنار بروند. بنابراین با حفظ جو اختناق و انحصارگرایی و برای آنکه نشان دهند که به اصول و قانون اساسی پایبند هستند، این بار با یک جابجایی مصلحتی در هرم قدرت، نخست وزیر مدودوف را به ریاست جمهوری نشاندند و پوتین در سمت نخست وزیر در قدرت ماند.
براساس قانون اساسی، رییس جمهور بیش از دو دوره 4 ساله نمیتواند در قدرت بماند، بنابراین یکی از راههایی که میشود قانون را دور زد، تغییر چهره و مقام سیاسی است.
مردم روسیه از بعد از این جابجایی فریبکارانه، در فرصتهایی که به دست میآمد مخالفت خود را اعلام میکردند. اما یک نظام سیاسی که بسیار بسته و فاسد شده است، راههای مقابله با مردم و مخالفان سیاسی خودش را هم پیدا میکند. به ویژه آنکه بخشی از مردم را به دنبال خود دارد.
این بود که هفتههای مانده به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری اخیر در مقابل مخالفتهای ناراضیان، دست به نمایشهای سیاسی و عوام فریبانه با هوادارانش زد تا این بار هم پوتین با انتخابات مدیریت شده، دوباره رییس جمهور شود.
افزایش محبوبیت از دست رفته را هم با خبر دستگیری عاملان طرح توطئه ترور پوتین میخواستند با عوام فریبی بالا ببرند. به هر حال روند در قدرت ماندن حزب و پوتین همچنان برای یک دوره 4 ساله دیگر ادامه یافت. هر چند که طی 4 سال گذشته، در سمت نخست وزیر روسیه، باز پوتین مرد شماره یک روسها بود.
حالا تا کی این قصه انحصار گرایی پوتین و حزبش ادامه و تداوم مییابد، این چیزی است که تنها مردم روسیه در آینده با مقابله با روند و سیاستهای ارعاب و سرکوب و خفقان دولتمردان حاکم میتوانند به آن پایان دهند. هر چند که کاری بس دشوار و پرخطر است، چرا که شکاف در جامعه روسیه روز به روز بیشتر و عمیقتر میگردد و گروههای حامی دولت با برخورداری از امکانات و منابع مالی به اهرم فشار بر مردم تبدیل شدهاند تا این کودتاها وجاهت قانونی یابند.